صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

پنجمین ارایشگاه وچهارمین عروسی

پنجمین ارایشگاه و چهارمین عروسی پسر گلم هزاران مرتبه سلام   جونم میدونی که تصمیم نداشتم موهاتو کوتاه کنم میخواستم همین طوری که بلندشون کرده بودیم باشه ولی عروسی پسر خاله بابایی که 3 مهر در تالار سام برگزار کرده بودند تصمیم براین شد که موهات یکم کوتاه بشن ولی کاش کوتاهشون نمیکردم درسته پسمل من تو هر شکلی خوردنیست 2 روز قبل عروسی درست1 مهر 92بعد از ظهر با مامان جون بردیم ارایشگاه ارین برای پنچمین بار موهای نازت کوتاه شدن وپسرک من خوشبلتر   اولش اروم بودی و ولی وقتی موهات ریختن صورتت یکم چندشت اومد وبچه نا ارومی شدی فقط سرتو تکون دادی ومن ومامان ونت مثل همیشه همه وسایل میز ارایشگاه چیدیم کنارت خوشبختانهاینم به سلامت...
4 آبان 1392

بهانه کوچک خوشبختی

بهانه های کوچک خوشبختی ! دل ِ من ، در این غوغای روزگار ، دلخوش بهانه های کوچکی است که خوشبختی را به رخ کِشد ! دل ِ من ، سخت در پیچ و تاب این عروسک بازی دنیا ، دیوانه شده است ! دل ِ من از اول هم دل نبود که ، دلداده بود و دل سپرده !   تمام ِ فکر و ذکر این روزهایم پُر شده از معنی ناب ِ خوشبختی ! خوشبختی چیست؟ کجاست ؟   خوشبختی من آن لحظه ایست که کودکم ، پاره تنم ، بی مقدمه ، غافلگیرم میکند با بوسه ای به طعم گیلاس ِ گس ، از آنها که دلت میخواهد یک دانه دیگرش را بخوری بلکه طعم دهانت عوض شود !   خوشبختی من آن لحظه ایست که سر ِ کلاس ِ درس ، دفتر مشقم را که پر از ...
26 مهر 1392

21 شهریور ماه

  سلام گلم، گل همیشه بهارم الان که دارم برات می نویسم درست22 ماه و5 روزت هست....کلی آقا و کمی بازیگوش شدی...آقا از این جهت که به حرفهای مامانی گوش میکنی البته اگه شیطنتت اجازه بده....شیطونیهات هم خوبه و قابل تحمل...کلی با کارات دل مامان رو آب میکنی.... با زبون گنجیشکیت چیزهایی رو به مامان میفهمونی...مامان عاشقته...میدونی تمام هست و نیست مامانی...میدونی تمام دنیای مامانی....میدونی نفسم به نفست بنده...میدونی؟   کلی این چند وقت ازت عکس انداختم از کارات و شیطونیهات....چند تاشو گلچین کردم واست میزارم ... ماشاءالله داری روز به روز - لحظه به لحظه آقاتر و خواستنی تر و شیطون تر میشی... مامانی دلم برای تک تک این ثانیه ها...
20 مهر 1392

22 ماهگیت مبارک عسلکم

م پسرم عزیزترینم   در 17 شهریور ماه شدی 22 ماهه روزها میگذرد وکوچکتر ینم هر روز بالغتر میشود  ماهگردت مبارک پسرم امیدوارم بدتر ین روزهایت به این زیبایی بهار باشد  بهشتیم هر روز که میگذرد عاشقتر میشوم نمیدانم از کجای قصه بگویم مثل اینکه در اسمانها هستم  روزهای بالندگیت را میبینم  هر روز مرا عاشق حرف زدنات میکنی  این روزا میخواهم با هم باشیم روزهای تنهاییهایم باشی  خیلی باهوشتر شدی دیگه میتونی باخود یا بچه ها بازی کنی و همبازی خود سازی                       ماهگردت مبارک پسر گلم  خدایا پش...
17 مهر 1392

صدرای گلم وویروس

سلام عزیزم دلبرکم فدات بشه مامانی این 2 هفته ای که خیلی اذیت شدی با اون اسهال گلوتم چرک  کرده که حتی نمیتونی نفس بکشی مامان  قربونت بشه دلبرکم کاش به جای تو من مریض میشودم هر روز برات دعا میکنم تا یکی یه دونم خوب بشه وبه حال خودش برگرده قربون اون زبون شیرینت بره مامی که حرف زدنت خیلی بهتر شده داری دیگه همه کلماتو یکی یکی میگی مرواریداتم میدونم خیلی اذیت میکنن ولی چاره دیگه چیه؟همه اون بیماریهات ازمرواریدات بود که داری اخراشو در میاری قربون اون صورت زیبات بشم که روز به روز کوچک میشه امیدوارم هر چه زودتر همون صدرای چاق وچله ی مامان بشی همه دل نگرانن مامان جون بابا جون وو...........ان شاالله هر چه زودتر این دوران هم بگذره با خوشی...
11 مهر 1392

علت نق زدنات

علت نق زدنات سلام وروجک خودم عزیزم انقدر شیطون ووروجک شدی که دیگه به هیچ کاری نمیتونم برسم چه برسه به بروز کردن وبلاگ قشنگت جیگرم نمیدونم از کجا شروع کنم بزار اول ازاون همه نق زدنات بگم که علتش رو فهمیدم  در امدن 4 تا دندونت همزمان باهم برات بگم که دوتا دندون نیش پایین ودوتا دندون نیش بالات هر چهرتایی باهم در تاریخ 20/5/1392رویت شدن وشمارو حسابی مریض کردن حدودا دقیق 2هفته ست تب شدید کردی واسهال شدید داشتی ولی بازم فدات بشم که منو خیلی اذیت کردی  بی حال بودی نق میزدی اخه تو دیگه مرد منی الان 14 تا دندون داری خدارو شکر از حرف زدناتم که بگم ماه شدی داری کم کم به حرف میای مثلا 1 تا 3 رو میشماری ولی از همه قشنگ...
8 مهر 1392

خدایا تو فقط خدایی کن

خدایا تو فقط خدایی کن روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت ، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هربار به فرشتگان اینگونه میگفت :می آید من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد. . وسرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت نشست ، فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ،. گنجشک هم هیچ نگفت. وخدا لب به سخن گشود :. با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست. . . گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را از من گرفتی . این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه میخواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بودم ؟ . سنگینی بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد ، فر...
4 مهر 1392

من وکارام 1

  سلام دوست جونا بعد چند روز اومدم مامانم خسته بود گفتم وبلاگمو خودم اپ کنم امروز29 مرداد از صبح تا عصر با مامان تو خونه تنها بودم وزیادم گریه میکردم نق میزدم یعنی چند روزه که اینطوریم ها مامانم رو خیلی اذیت میکنم مامان منو ببخش      منم دوست دارم پسر خوبی باشم که نمیشه بعد از ظهر مامانی یه کیک خشمشه درست کرد که دستش در د نکنه من یکم ازش خوردم   >www.kalfaz.blogfa.com مامانم دیروز یه شمع تولدم برا بابایی گرفته بود که چند بار مامان روشنش کرد ومنم فوتش کردم وبا مامانی کلی خندیدیم ودست زدیم      مامانی دوست دارم که اینقدر سرگرمم میکنی   بعد یه تماس برنامه ما  که میخواستیم بریم پار...
29 شهريور 1392

شیطون مامانی

  سلام عزیز دلم ماشالله هزار ماشالله  خیلی شیطون بلا شدی  من عاشق دویدناتم حتی یه کوچولو راهمبدو بدو میری نمیدونم چطور خسته نمیشی عشقم دیروزمامان فاطمه اینا از قم امدن وبالاخره نگرانی ودلتنگی ما هم به پایان رسید ان شالله زیارتشون قبول باشه خدا دوباره نصیبشون کنه مامان فاطمه امد با کلی سوغاتی برای صدرا قطار با واگن ولباس وکفش که صدرا کفشا شو حتی از پاش در نمی اورد وبرای من بلوز وبرای همسری جا نماز و سوهان قم و..........اوردن دست مامانم درد نکنه خیلی دوستون داریم مامان گلم صدرا با اون لباسا چه تیپی به خودش زده بود پسمل خوش تیپم و ماهم که از صبح با مریم جون غذا پخته بودیم برا شام غذامونو صرف کردیم راهی خونه مون شدیم برای خ...
27 شهريور 1392