صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

قهر تو اتیش منه ...............

بوسه ام را می گذارم پشت در / قهرکردی , قهرکردم , سر به سر تو بیا , در را تماما باز کن / هر چه میخواهی برایم ناز کن من غرورم را شکستم , داشتی ؟ / آمدم , حالا تو با من آشتی ؟     پسرم صدرایم امید زندگیم امروز بدترین روز دنیا رو برایم رقم زدی دل کوچکت را اولین بار ی بود که با زبون شیرینت گفتی با تو قهرم . قهر تو برای من اتیشی هست که احساس کردم تمام بدنم به لرزه افتاد . احساس کردم تموم دنیا  زیر ورو شد پس کو روانشناسی کودک که در حال تکاپو هستن که هیچ احساسی در مورد رفتار کودکان خود نشان ندهید چطور میتوانم احساسات مادرانه خود رو بشکنم ودر مقابل قهر کودکم فقط شنونده ی مطلب باشم . وبه خود بگویم بز...
13 بهمن 1392

صدرا نگو بلا بگو ............

  سلام شیر مردم که چند روز با اون ویروس وسرماخوردگی امروز یکم حالت بهتر شده این چند روزه خیلی اذیت کردی واذیتم شدی که نا گفته نماند وبعد خوب شدنت هم هیچ اشتهایی برا غذا خوردن نمیدی و منم خیلی ناراحتم چون خیلی لاغر شدی به هر جا که میرم میگن چرا صدرا لاغر شده (ای بابا بچه هست دیگه سرما خورده ادم بزرگا طاقت ندارن چه برسه به بچه)ولی خوب دیگه ناراحت میشم وحق میدم چون رنگ ورو ازت رفته .   امروز که این مطلب رو برات مینویسم از مراسم ترحیم وغزاداری دایی مریم جون که از اینجا هم براش تسلیت میگم اومدیم وبعد عزاداریش هم رفتیم شام ان مرحوم که واقعا تو غذا خوری ابروی منو بردی جلو میزمون فقط غذا ریخته بودی و همه ی کسانی که روبرو...
6 بهمن 1392

سرما خوردگی واندر احوالات صدرا کوچولو در 26 ماهگی

    سلام به پسر عزیزتر از جانم مادرم خیلی غصه میخورم خیلی ناراحتم عزیزتر از جانم با سرفه های دردناک زخم شدیدی بر قلبم میزند قلبم تندتند میزند تا مرحمی بر زخم پسر م باشد . سرفه های شدید وخلط اور که حتی اجازه نمیدهد تا دلبندم شیر یا غذای مورد علاقه ی خودش را هم نوش جان کند.تو این چند روزه خیلی لاغر شدی. پسرم شب موقع خواب ای کاش هایم زیاد شده ای کاش من بیمار بودم ای کاش من سرفه میکردم.....دردت به جونم پسرم همدم تنهاییهام دیشب پسرم تا صبح بیدار بودی وماهم با  بابات کنارت نشسته بودیم که سرفه ها ت اجازه خواب بهت نمیدادن وپسرم از صبح هم که انتی بیوتیک میخوردی چشمای نازت به خودی بسته میشدن که مقصر ما رومیدونستی به سر...
28 دی 1392

سفر به زیارت امام رضا

لام گل مامی تمام  عشقم تقدیم به وجود پاکی که با بالندگیت ان را زیباتر هم میکنی.   پسمل شیطون ودوست داشتنی قربون اون صورت زیبا وماهت بشم هزاران مرتبه  جونم برات بگه که در ۹ دی تصمیم گرفتیم که برم به پا بوسی اقا امام رضا که از بدو تولد گل پسری  مسافرت دور  یا اینطوری بگم که مسافرت های  ۶ یا ۷ روزه نرفته بودیم بیلیط قطار رو ۲۰ روز قبل از سفر تهیه کرده بودیم . ۹ دی روز دوشنبه ساعت ۱۰:۴۵ سوار قطار شدیم مامان گلم خیلی ذوق کردی وعاشق قطار شدی در طول راهمون بچه ی ارومی بودی وما رو شگفت زده کردی هی گفتی و خندیدی . شیر وغذاهاتو کامل میخوردی  وگاهی اوقاتم شیطونیها گل میکرد .خلاصه سرمون اونقدر گرم بود که موقع رس...
28 دی 1392

کریسمس و26 ماهگی گل پسری مبارکککککککککک

                                                                     . Lets welcome the year which is fresh and new, Lets cherish each moment it beholds, Lets celebrate this blissful New year . . لحظه های هستی من از تو پر شده است در تمام روز در تمام شب در تمام هفته در تمام ماه … در...
28 دی 1392

دل بازی

  یا حق... پســـــــــــــر کوچولوی مامان قند تو دلم آب می کنی با این ایده هات...با پیشنهاد بازی دادنت...با هماهنگیِ بازی و فضایی که هستیم! میگی: مامان مثلا من آقای فروشی ام !(بسته به چیزی که دم دستته، شغلت رو انتخاب می کنی..) تو: _ هر تی تِتاب میخواد...هر تی مداد رَندی میخواد.. .(این جمله کاملا مخصوص به خودته!) من: _سلام آقا اینا چنده؟ تو‌ :_ سلام بفرمایید...دو تومنه..میخواید؟ من :_وای چه گرونه! تو :_ خوب بیا ده تومن! من :_نه همون دو تومنی رو بدید! (اموزش غیر مستقیمِ بیشتر و کمتر) ممنون آقا... تو :_ خایش می تونم!!! .................. مامان مثلا من دزدم تو پلیسی...من فرار می تونم تو بیا منو بدیر! ...
28 دی 1392

چه زود 2 ساله شدی مادر

      چه زود 730 روز گذشت و چه زود 2 ساله شدی عزیزم     دوسال گذشت... به همین سرعت!    دیگر از آن نوزاد پف کرده ی سفیدِ لپ قرمزی خبری نیست...همان که وقت گرسنگی بجای گریه دست هایش را با ولع می مکید...همان که تن اش بـــــــــوی نابِ بهشت می داد...بویی که همـــه را مست می کند...دیگر از آن نوزادِ مو طلا با آن نگاه های خیره و مکیدن های بی جان خبری نیست...همان که انگشت دستمان را محکم می چسبید...همان که دست و پا زدنش ، غلت زدنش..خنده های بی اراده و لبخند های کج اش به وقت خواب قند در دلم آب می کرد...دیگر از آن موجودِ بهشتیِ  ٥٠ سانتی خبری نیست... ٣٦٥ روزِ بی نظیر و رو...
23 دی 1392

شب یلدا در کنار یه وروجک

سلامی گرم به پسر گرمی که با وجود او دیگر سرما معنا ندارد. عشقم این سومین شب یلدایی هستش که به جمع ما پیوستی و با شیرین کاریات زندگی مونو هر روز شیرین میکنی واز خداوندم که در چنین روز هایی اغوشم را با وجود تو پر کرده همیشه شکر گذارم. وجودم به وجودت نیاز داره هر روز این وبیشتراحساس میکنم. پسرم ما امسال شب یلدای ۳ روزه و خوبی داشتیم در کنار وروجک بگو چرا ؟ اولین شب یلدا روز جمعه مهمون خونه مامان جون اینا بودیم که منم کیک وزله درست کردم وبردیم تا اونجا نوش جون کنیم وخلاصه خیلی خشمزه بودن وهمه طریف میکردن ودست مامان خودم نیز درد نکنه که غافل از زحمت نمونده بود .ویه پسر وروجک در حال شیطنت و انگشت زدن به کیک ورله وهمه چیزی که تو می...
11 دی 1392