صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

اولین لمس وجودت مبارک

 زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سر نوشت اون گل رو تو قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشد   میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است     17اذر سال 1390یه فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومد که الان همه دنیای منه ،   ...
28 تير 1392

دلتنگی های مامان

سرم پسمل خودم تمام هستیم داروندارم نفسم عشقم صدرا نازم امروز دلم گرفتهتنهای تنها بابایی رفته مهمونی برا صرف شام وگل مامانی مثل هر شبش ساعت 9/30 خوابیده ومن عاشق مردام <صدرا وامیر> امروز از صبح تنها بودیم بالاخره بابایی مارو امدن عصر بردن پارک که تو به کلی با خودت توپ بازی کردی چون با هیچ بچه ی بازی نمیکنی گلم وقتی میان کنارت بدوبدو پیشم میای در ضمن تصمیم گرفتم تا بذارمت مهد تا یکم اجتماعی ومستقل شی که نرفتی  و اینم به خاطر لجبازیهات وشلوغیات   گل من در استانه 19 ماهگیت وورود به 20 ماهگیت هستی منم که همیشه نگران وزن وغذا وشیرت هستم ودیگه به خاطر این نگرانی مرکز بهداشت هم ما رو شناخته اما وزن این ماهت 13/700وقدت 87...
24 تير 1392

واژه نامه صدرا در 19 ماهگی

  سلام بر شیرینی زندگیم سلام به همه هستی ام سلام به صدرا جونیم نازنین پسرم میخوام برات بگم در آغاز بیست ماهگیت از زندگیت چقدر شیرین و بانمک کلمه ها رو میگی اینقدر این شکر پاره هایت خوشمزه و شیرینه که دلم می خواد موقع حرف زدنت بخورمت روز به روز که بزرگتر میشی دلم میخواد بیشتر باهات باشم... هر روز وابستگی و دلبستگی ام بهت بیشتر و بیشتر میشه اینقدر این روزهااا بازی کردن با تو و بودن در کنارت بهم آرامش میده که نمی خوام لحظه ای این ثانیه ها رو از دست بدم قبلا به خاطر بعضی از کارهات عصبانی میشدم و دعوات می کردم اما الان واقعا حتی بدترین کارها رو که میکنی نمی تونم دعوات کنم... اینقدر دلربایی میکنی که روز ب...
21 تير 1392

در استانه 19 ماهگی ودومین استخر گل پسری

در استانه ی 19 ماهگی ودومین استخر گلم تمام وجودم به علت مشغله ی کاری که داشتم نتونستم وبلاگم رو سر وقت اپ کنم 2 روزه که از استخر امدیم گل من وقتیکه به استخر میری تمام دارو ندارت اب میشه اولش که تو پذیرش ازت سوال میکردن راجع به پوشک و جیش اصلا خوشت نیومده بود بعدشم که باید کفشهامون رو تحویل میدادیم تو کفشت رو نمیخواستی بدی که مسئولش نایلکس داد و اجازه داد کفشت رو بیاریم تو   تا وقت لباس عوض کردن هم هنوز دوست نداشتی و از محیطش میترسیدی ولی وقتی رفتیم تو اب و تیوپت رو دیدی خوشحال و خندون شدی اولش تو خیلی کم عمق حدود 20 30 سانتی نشستیم و اب بازی کردیم ولی کم کم شجاع شدی و هی میگفتی بریم جلو ...
18 تير 1392

19 ماهگیت مبارک ملوسکم

19 ماهگی گلم صدرا پسرم پاره تنم 19 ماهگیت مبارک گل من امروز 19 ماهه شدی وداری واسه ی خودت اقا میشی مطالب دیروز رو نتونستم اپ کنم ولی برات امروز مینویسم خوشگل مامان دیروز که صبح برای صبحانه میخواستیم بریم خونه ی مامان جونت  لباساتو پوشیدی وکیف تو هم برداشتی که من میرم مدرسه خیلی ذوق کردم عزیزم تو که این جوری مدرسه رو دوس داری من باید به تو افتخار کنم وچند تا از اون حالت مدرسه رفتنت عکس گرفتم خدایا پشت وپناه کودک 19 ماهه ام باش واو را از تمام پستی وبلندی های دنیا حفظ کن  وامیدوارم پسمل کوچولویم در این زمینه موفق باشد انشا الله ...
15 تير 1392

مادرانه

مادرانه پسرم،پاره ی تنم،روحم،نفسم،عشقم،زندگی..... آری،...به تو میگویم زندگی، که با آمدنت به من زندگیِ دوباره بخشیدی..... نفسم، که بدون تو وجودم بی معناست..... تو آمدی و پاره و تکه ای از تنم، بدنم شدی،.....روحم شدی، عشقم شدی..... عشقی دوباره..... آنروز که تو تازه در وجودم رخنه کرده بودی، آنروز که سخت بیمار بودم و طبیبان به من میگفتند: نباید، نباشد، نمیشود که تو باشی،  باید بروی....! آنروز به اندازه ی تمام عمرم گریستم....میخواستمت، بودنت را میخواستم، نمیخواستم از وجودم جدا شوی،.... ولی میگفتند باید بروی، نباشی، اگر باشی سالم به این دنیا نمی آیی..... به آنها اعتنا نکردم و فقط گریستم، گریستم، گری...
8 تير 1392

کارهای 18 ماهگی وروجکم

می خوام برات بنویسم تا بماند اما نمی دونم از کجا شروع کنم و با چی شروع کنم.... این روزهااا 18 ماهه کوچکم پر از شور و نشاط کودکانه هست این روزهاااا 18 ماهه کوچکم غرق در شیطنت و دویدن از این سر منزل به آن سر منزل هست این روزهااا 18 ماهه کوچکم چنان دست در گردنم حلقه می کند و مرا در آغوشش می گیرد که بهترینهای دنیا از آن من می شود این روزهااا 18 ماهه کوچکم آثار هنری اش رو با خودکاری روی روتختی و بالشت ها به جا میگذارد این روزهااا 18 ماهه کوچکم با دستهای بهشتی اش در آوردن و بردن سفره به ما کمک میکند این روزهااا 18 ماهه کوچکم موقع لالا کردن با موهای نرم و نازکش بازی می کند تا می خوابد (عادت نوزادی تا حالا...
5 تير 1392

عاشق موبایل وتلفنی گلم

صدرا جونم، پسر قشنگم یک سبد اسباب بازی و کلی عروسک و ماشین گذاشتم که باهاشون بازی کنی اما بیشتر از چند دقیقه سرگرمت نمی کنند ....اما امان از وقتی که تلفن یا موبایل میبینی کلی براشون ذوق می کنی و کلی وقت باهاشون بازی میکنی ....رسماً باید بگم که تلفن خونه هیچ وقت وصل نیست آخه همش از پریز کشیده است و وسط خونه هست  که شما دائما باهاش بازی کنی.... LCD  موبایلم پر از خشه آخه اینقدر به زمین زدیش که دیگه بهش نمیشه گفت موبایل...موبایل من هم یکی از اسباب بازیهاته....قربونت برم وقتی کسی زنگ می زنه گوشی رو از من میگیری و به حرفهای طرف مقابل خوب گوش میدی و خرف نمی زنی ...اما وقتی خودت با تلفن بازی می کنی کلی دد و باب و .... میگی و حرف می...
16 خرداد 1392

نزدیک واکسن 18 ماهگی عسل

عزیز دلم خیلی دل نگرانم  هر روز که میگذرد دل نگرانیم برای بزرگ کردن تو بیشتر وبیشتر میشود  بند دلم چند وقتهکه مامانو خیلی داری اذیت میکنی همش گریه نمیدونم علتشو  ولی میگم شاید از دندوناشه  وقتی بابا سر کار میره همش گریه میکنی دنبال اون می افتی ایا تربیت من غلطه یا از بد خلقی وشیطنت خودته به هر حال هر چه که هستی بازم دوست دارم وعاشق اون نگاه هایی که به من وبابات  خیره میشی هستم عزیزم تو دیگه بزرگ شدی مرد این خونه شدی تو وگریه                                &nbs...
15 خرداد 1392