صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

34 ماهگیت مبارک عسلک شیطون بلا

یا ماشاالله گلِ قشنگم...شعرِ اولت رو هم گفتی...اینبار برای من! یه ماه دارم خوشگله میخنده توی جاده یه ماه دارم نازونی مثلِ مامان نازونی مامان من قشنگه خیلی خیلی قشنگه ممنون بی تکرارِ دنیای من...ممنون از این همه عشق! نمی دانم چه بگویم...اشک هایم گواه بود؟؟ خـــــدایا فکرش را هم نمی کردم این روزها را توی تقویمِ زندگی ام ثبت کنم..روزی که پسرم برای من شعر بگوید! هر روز و هروقت به من بگوید دوستت دارم زیاد! و بوسه هایش را سخاوتمندانه تقدیمم کند......... فدات بشم عزیزم. خــــــــــدای جان....می شود کمی صبورتر....کمی آرام تر...کمی صدرا ترم کنی...؟ می شود من مثل او بشوم..نه او مثل من؟  ...
17 مهر 1393

عید قربان 93

سلام فرشته کوچولوی مامان 13 مهر ماه عید قربان بود روز خیلی قشنگ هم برا من بود هم برای پسر گلم .صبح که بیدار شدی ومنو کنارت دیدی گفتی مامان امروز تعطیله گفتم اره عزیزم فدات شم امروز تعطیله. ولی همیشه که صبح زود از خواب پا میشی بازم عادت داری روزهای تعطیل هم صبح زود بیدار شی ونزاری تا ما بخوابیم . بعد صبحانه بابایی با بابا بزرگ رفتن تا گوسفندی رو که خریده بودن بیارن خونه واقا محمد بیاد وقربونیش کنه صدرا جونم از وقتی که به دنیا اومدی ماهر سال این روز قشنگ قربونی داریم  فقط به خاطر سلامتی شما فندق کوچولو . اونروز جایی نرفتیم ومشغول گوشت گوسفند وتقسیم وکارای دیگه ی گوسفنده بودیم پسر گلم که همیشه از خوردن گوشت لذت میبره اون روزم کلی ...
17 مهر 1393

پاییز از راه رسید .............

صدرای من... حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت... حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز،یک پاییز خوشرنگ،به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد... توی کوچه و پس کوچه هایش بغض نباشد... پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیندازد... یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد... می مانیم به امید پاییزی که نه از فاصله خبری باشد نه از درد،نه از زخم نه از جنگ و نه از فقر... به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد... به امید صلح... به امید عشق... به امید شیرین ترین لبخندها.. .   ...
8 مهر 1393

با کلی تاخیر اومدم با کلی اتفاق های خوب وبد

نفس بالنده ی من؛ صدرا !  با توام...چرا اشباع ت نمیشوم؟ چرا هرچه نگاهت میکنم حریص تر ت میشوم؟ چرا هر روز برایم زیباتر ی ؟ چرا عطر تن ت را هرچه عمیق تر نفس میکشم کم می اورم؟ چرا وجودِ کوچک و لطیف ت اینقدر ارامم میکند؟ چرا نفسهای ت را میشمارم؟ چقدر گرما و بوی دهان ت را دوست دارم ... چرا چشمهای ت ...نگاه ت دلم را هر بار میلرزاند؟ چرا تو میخند ی من دلم پر میکشد؟ چرا جــــــــــــانم در مقابل هر نفس ت فدا میشود؟ چرا تمام آرامشم با بودن ت کامل میشود؟ چرا دل نگران هر لحظه ات هستم؟ چرا آنقدر   دوستت دارم پسر....اصلا قدری ندارد! من در تو تمام شدم... چقدر باید شاکر باشم...نفسم گرفت... بخدای...
28 شهريور 1393

برای پسرم که تموم وجودمه ه ه ه ه ه ه ه ه .............

  مرد کوچک مادر فدای قدو بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی : مادر من میگویم : جان مادر و به همین مقدسیست عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم لابه لای ...
7 مرداد 1393
1069 23 22 ادامه مطلب

تولد دایی داداشی گلم مبارک

    امیر حسین زندگیمان نه  سالش را تمـــام کرد و ما همه شاکر...برای وجودش...برای شادیی که پنجم مرداد آن سال به ما هدیه داد...آن روزِ بارانی... امیر حسینی  که جای خالی زندگیمان را پُر کرد....آن نقطه چین ها را پُر کرد... تولدت مبارک عزیزترین برادرِ دنیایم... تولدت مبارک دایی امیر حسین  محبوبِ بندِ دلم! تولدت مبارک...عزیزترینم     صدرا جونم تو را اماده کرده بودم که تولد تو نیست وتولد دایی جونه ولی بازم تا روز تولد میگفتی تولده خودمه ممنون از دایی امیر حسین برای فووووتِ مشترکشان و انگشت های کیکیِ یواشکیِ صدرا ! ممنون از مامان فاطی که زحمت کشیده بود برات...
6 مرداد 1393

اندر احوالات ماه رمضان سال 93

حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس نفس زدن و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن می‌بینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را می‌آفرید هرچه عطر نارنج داشت ریخت توی تن تو بخشید به موهات و تو تنهای بی‌همتای من شدی     سلام به یکی یه دونه پسرم وسلام به همه ی دوستای گلم    امیدوارم طاعات وعبادات همگیتون مورد درگاه حق قرار بگیره   صدرا جونم از اول ماه رمضان برات میگم که درست اول ماه  رمضان مامان حمیده (مامان بابایی )به یک عمل فوری رفتن که با این برو وبیایی خیلی سختی کشیدی چون وقتی بیمارستان میرفتیم تو رو میسپردم پیش مامان فاطی درسته که ما...
1 مرداد 1393

حرفای بامزه صدرا کپلو ..............

  حرفای با مزه از صدرا کپلو مثل هلو :     مامان بیا بریم خونه مامان فاطی قول میدم با امیر حسین شیطونی  نکنم .   صبح که از خواب بیدارمیشه اول به صورت من نگاه میکنه میگه مامان برو ارایش   کن میگم صدرا جون مگه من بدم اینطوری میگی نه برو خودتو خوشگلتر کن .   یه روزی مامان فاطی موها شو رنگ میکرد میگی مامان تو هم موهاتو قرمز کن   من اینطوری دوست دارم ای شیطون برو موهای عشقتو قرمز کن .   روزی چند بار بهم میگی مامان بزار بزرگ بشم کار کنم برات از اون ماشین بزرگا   میخرم سیاه دوس داری یا سفید خودتم در جواب م...
22 تير 1393

این دو تا پسر ویه دنیا عشــــــــــــــــق

  یا حق... خوبِ عزیزم انگار بعد از دوسالگی ورق برگشت..تو و امیر حسین  شدید همبازی و رفیقِ هم... قبل تر هم بودید اما نه به این شکل.... یک چیزهایی این وسط بود...بزرگتر بودنِ امیر حسین ...خیلی کوچکتر بودنِ تو...ناتوانی در درکِ بعضی بازی ها و انجامشان برای تو...حسِ مسئولیت امیر حسین ... هر دفعه فروشگاه می رفتید...اجبارا لیستِ خریدی از مامانی فاطمه  می گرفتید و دوتایی با هم راهی می شدید...باران بود..برف بود..آفتاب بود..سرد بود...باد بود.. باز هم می رفتید...چند باری امیر حسین  گفت آجی خیلی مسئولیت داره..خیلی مواظبشم! دو  ساله که شدی...بالغ که شدی...امیر حسین  هم کم کم متوجه شد می تواند رویت ح...
19 تير 1393