صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

این دو تا پسر ویه دنیا عشــــــــــــــــق

1393/4/19 14:15
نویسنده : مامان صدرا
661 بازدید
اشتراک گذاری

 

یا حق...

خوبِ عزیزم

انگار بعد از دوسالگی ورق برگشت..تو و امیر حسین  شدید همبازی و رفیقِ هم...

قبل تر هم بودید اما نه به این شکل....

یک چیزهایی این وسط بود...بزرگتر بودنِ امیر حسین ...خیلی کوچکتر بودنِ تو...ناتوانی در درکِ بعضی بازی ها و انجامشان برای تو...حسِ مسئولیت امیر حسین ...

هر دفعه فروشگاه می رفتید...اجبارا لیستِ خریدی از مامانی فاطمه  می گرفتید و دوتایی با هم راهی می شدید...باران بود..برف بود..آفتاب بود..سرد بود...باد بود.. باز هم می رفتید...چند باری امیر حسین  گفت آجی خیلی مسئولیت داره..خیلی مواظبشم!

دو  ساله که شدی...بالغ که شدی...امیر حسین  هم کم کم متوجه شد می تواند رویت حساب باز کند...این روزها اسمِ خانه ی مامانی فاطمه  که می آید یک ذوقِ تازه هم توی چشمانت است...ذوقِ بازی و بازی و بازی با دایی امیر حسین !

این روزها خانه ی مامانی فاطمه که هستیم امیر حسین  هی می پرسد: آجی کی میرید؟ تا کی هستید؟ 

باهم کارتون می بینید...سی دی را با هم انتخاب می کنید....امیر حسین  توجیه ت میکند که این مناسبِ تو نیست..ترسناکه یکم! دوتا بالش و دوتا ملافه و دوتا ظرف میوه...و دوتا پسر!

با هم جنگل بازی می کنید...بازیِ محبوبِ هردو...سناریو می نویسید..نقش میدهید به هم...تو تابعی...او مراعاتت را می کند...

با هم خانه می سازید...مهمانی می روید...پذیرایی می کنید از هم...

بازیِ فکری می کنید..امیر حسین  می داند که تو کوچکی و بعضی قوانین برایت بزرگ است...مدارا می کند...

حمام میروید...با هزار ترفند دایی موهایت را می شورد...آب بازی و کف بازی و ....

کتاب می خوانید...نبات کوچولو حل می کنید..هرکس مناسبِ سنِ خودش را...برای هم می خوانید..امیر حسین  برای تو...تو برای من...من برای هردویتان!

و بازیِ محبوبـــــــــــــــتان....کشتی با بابا جون...از راه رسیده و نرسیده می پرید سرش و یکساعتی صدایِ جیغ و دادتان هواست...

و یک دنیا بازیِ شیرین...

این وسط ناراحتی هم دارید..تو قهر می کنی و امیر حسین  نازت را می کشد...امیر حسین  خسته می شود و تو اصرارش می کنی..هردو سرِ بستنی کاکایویی  بحث می کنید و امیر حسین کوتاه می آید...ناراحت می شود اما کوتاه می اید...

الگوپذیری و تقلیدتان هم قشنگ است...دوستش داریم همگی...اینکه پسرها قبل از مهمانی موهایشان را خیس می کنند و به یک طرف شانه می زنند...مثلِ هم! اینکه هردو همزمان از یک خوراکی خوشتان می آید و لقبِ عشق میدهید بهش و برعکس!اینکه عینک آفتابی را تا وقتی آن یکی روی چشمش دارد این یکی هم میزند! اینکه می پرسید دایی امیر حسین  چی می خواد بپوشه؟صدرا  شلوار لیِ کمرنگ داره؟ اینکه نظر می دهید برای هم.._ این رنگ به صدرا  نمیاد یکم! _دایی این شورتت رنگش زشتهخنده

خوشحالیِ امیر حسین  را حس می کنم این روزها..از اینکه همبازی دارد...تو هم مثل همیشه خوشحالی..از اینکه داییامیر حسین  همبازیت است..

 

دوستتان دارم پسرها...به اندازه ی بلندایِ سقفِ دوست داشتنِ یک خواهر به برادر و به انتهایِ دوست داشتنِ یک مادر به فرزند...

بمانید برای هم...برادرانه...پشت هم...ان شاالله...ما هم دعایِ خیرمان را بدرقه ی راهتان می کنیم...

عاقبت بخیریتان آرزوی ماست.


 

*دو روز پیش امیر حسین  می خواست برود بازی..با دوستاش...تو هم مثل همیشه گفتی منم میام! امیر حسین : آجی نمی تونم ببرمش...آخه مسئولیت داره....بچه ها بیرون تو بازی یهو حرفای بد میزنن برای صدرا خوب نیست که بشنوه..مناسب سنش نیست!گیج

*محاله تو در حضور دایی امیز حسین بی اجازه دست به وسایلش بزنی! چند باری همان اوایل زدی وامیر حسین  گفت که باید اجازه بگیری..امیر حسین  که کلاس زبان   بود....یک روزِ کامل خانه ی مامانی فاطمه بودیم بدون دایی...و تو چقدر دلتنگ...از طرفی با اجازه ی مامانی فاطمه یک دل سیـــــــــر با وسایل دایی بازی کردی...خندونک

*میگی: مامان ؛ امیر حسین  داییِ منِ...من کیِ دایی ام؟ _تو خواهر زاده شی... _وا من که دختر نیستم! من خواهر نیستم!  _خنده بله می دونم...یعنی بچه ی خواهرشی!  _نخیرم! من داداششم! اون داییمه!درسخوان

*این رابطه ی خوبِ دایی و خواهر زاده ای مدیونِ رفتارِ ما 4 نفر است...همگی دخیل بودند...همگی با هم اتفاقِ نظر داشتیم...به دیگران گوشزد می کردیم...و مراقبِ احساسِ هردویتان بودیم!!!

الحمدلله..شکرالله..ماشاالله.

 

پسندها (12)

نظرات (6)

فرناز خاله آرسن جون
19 تیر 93 17:18
الهی چقدر جالب نمیدوستم صدرا دایی به این سن داره خدا برا هم حفظشون کنه من که رفتارهاشون رابطه شون رو باهم خوندم کلی ذوق کردم اوت تیکه دایی باحاله آبجی واسم مسولیت داره الهی
مامان صدرا
پاسخ
اره عزیزم خیلی هواشو داره بیشتر از من مراقبشه
مامانی ساره
19 تیر 93 23:27
الهیییییییییییی انشاءالله که خدا هر دوشونو حفظ کنه خوش به حال صدرا جون که یه دایی همبازی داره
مامان صدرا
پاسخ
مرســـــــــــــی خاله جونش همیشه لطف داری عزیزم
مامان مهراد
21 تیر 93 10:32
الهی فدی هر دو تاشون بشم ...چه برادر باحالی داری... مسئولیت داره.. چه بچه با فهم و کمالاتی.. من هم یه پسر خاله دارم که با مهراد خیلی جوره و مهراد هم عاشقشه.... صدرا کوچولو روببوس
مامان صدرا
پاسخ
خدا نکنه خاله جونش مهراد جونمو بــــــــوس
مامان امیر
23 تیر 93 14:04
سلام وبلاگ قشنگی بود به ما هم سر بزنید
مامان صدرا
پاسخ
مرسی خانومـــــــــــی حتما عزیزم
مامان سویل و آراز
23 تیر 93 18:36
سلام چه جالب اقا صدرا یه همبازی داره اونم دایی که هم دوستشه و هم داییش و این باعث میشه مسئولیتش بیشتر بشه بیشتر مراقبش باشه خدا حفظش کنه من خواهر نیستم من داداششم اون داییمه
مامان صدرا
پاسخ
البته دوست مهربونم هوای همدیگر ودارن ممنون شهره جون خدا فرشته هاتو برات نگه داره
ابجی سجا
24 تیر 93 14:44
در نگاهم اگر نیستی... خیالم سرشار توست! و این قانون دوست داشتن است......!