صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

دنیات قشنگه پسرم ....

نفسم میگیرد؛ در هوایی که نفسهای تو نیست... صدرا نفسم   بند نمی اید دوست داشتنت... مثل انکه شاهرگ احساسم ؛ بریده باشد! توی اتاقم دارم به کارام میرسم...یه صدای ناز میاد یه ملودی خاص...برمیگردم و تو چارچوب در یه پسر کوچولوی دوست داشتنی و دوتا چشم معصوم و یه لبخند بی نظیر....و دوباره صدام میکنه مامان توی مهمونی شلوغ یه صدای گریه میاد و قلبم تیر میکشه....بلند میشم و به طرف صدا میرم و کم کم اروم میشم ...یه مردکوچولو رو میبینم که دستاشو برای من باز کرده و انگشتای کوچیکش رو تکون میده و با چشمای معصوم و تر منو میخواد و من....با تمام وجودم بغلش میکنم و اروم می شیم ...هر دومون! میرم خرید...اولین مغازه ای که پ...
1 بهمن 1394

کریسمس 2016

به نام خالق هستی... ای تمام هستی قلم که به دست میگیرم فقط نوشتن از تو برایم آسان میشود,نوشتن از وجود پاک و مهربان عشقی که خداوند به من هدیه داد. نیایش این روزهایم فقط سپاس از خداوندی است که همیشه حضورش را از عمق وجودم احساس کردم ,خداوندی که زندگی پاک و زیبایی را در کنار بهترین مخلوقش به من عطا فرمود ... "صدرای عزیزتر از جانم" آرزو می کنم غم های دلت برن زیر  برف زمستونی و دلت سفید همیشه بدون غم بمونه . . . آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم ... "فرمانروای قلبم " "روز برفیت زیبا" "کریسمس مبارک&qu...
20 دی 1394

یلدای زیبای 94

بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. یلدا مبارک بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. یلدا مبارک صدرایم چشمانت را برای زندگی میخواهم نامت را برای دلخوشی می نامم دلت را برای عاشقی میخواهم صدایت را یرای شادابی میشنوم دستت را برای نوازش وپایت را برای همراهی میخواهم عطرت را برای سر مستی میبویم خیالت را برای پرواز میخواهم وخودت را یرای پرستش   خدا جونم شکرت ت...
14 دی 1394

چقد دلم برات تنگ شده...کودک من

با تو آسمون چه زیباست  با تو دنیام رو به راهه با تو لبخند رو لبامه   با تو غصه هام تباهه وقتی تو باشی کنارم   دیگه غصه ای ندارم روشنه تموم شب هام   همه دنیام پر ماهه عشق من اگه نباشی   دیگه عاشق نمی مونم بی تو هر جایی که باشم   می گم عشق یه اشتباهه   ...
22 آذر 1394

صدرایم چهار سالگیت مبارک

      از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره / هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره   روز میلاد تو,معراج دستهای من است؛ وقتی که عاشقانه تولدت را شکر میگویم... تو چهار ساله شدی نفسم؟! چه ارام... چه خوش... چه باعظمت... خدایا چقدر دوستم داری ...ممنون... صدرایم؛ چهار سال پیش چنین روزی پر بودم از انتظار ....برای دیدن روی ماهت خوابم نمی ...
19 آذر 1394

بزرگ شدی پسر

مشغولم....مشغول روزمرگی های آشپزخانه ی عزیزم...پیشنهاد بازی می دهی..باید جوری سرگرمت کنم که به کارهایم برسم... _برو عروسک پوه رو بیار باهاش بازی کن...ببین داره صدات میکنه! و به جای پوه حرف میزنم! صدرا صدرا... می دوی سمت اتاق..برمیداری و می آیی همان حوالی من... من هم مراقبم که حواسم به بازیت باشد..به پوه..چون من زبانش هستم! ساعتی بازی می کنی..و من ساعتی زبانِ پوه می شوم...بجایش کمک می خواهم..بجایش هیجان می دهم..بجایش گریه میکنم و تو خوشحال از همبازی دوست داشتنی ات! یکهو کاسه و کوزه را بهم میزنی..پوه را پرت می کنی و خودت را روی زمین می اندازی و شروع میکنی به مثلا گریه... _مامان پوه که واقعی نیست! الکیه...تو بجاش هی حف میزن...
9 آذر 1394