اخ جـــــــــون 31 مـــــــــــــاهه شــــــــدم
ماهگیت مبارک قند عسلم
صدرای من!
کاش این روزها....چشمهایم هر چه میدید ضبط میکرد...با همین کیفیت!
گوشهایم هرچه می شنید ذخیره میکرد....با همین وضوح!
دستهایم ...تنم...آغوشم...خاطره ی این لحظه های کوچکی و بغل کردنهای بی حسابت را زنده نگاه میداشت...با همین تازگی!
کاش بوی تن و گردن و دهانت...را شکلات پیچ میکردم...برای روزهای بی بیسکوییتی ام!
کاش قلبم...توان دلتنگیِ این روزهای بی بازگشت را داشته باشد...
دلم به شیرینی روزهای پیش رو خوش است...
و امـــــــروزم را تا میتوانم می بینمت! می شنومت! میبویمت! در آغوش می گیرمت...
بیا بغلم پسر...بیا وقت تنگ است...بیا تا عمیق نفس بکشمت...بگو تا گوش کنم...بخنـــــــــــد ؛ من عاشق این روزهای نود و چندسانتی توام...این روزهایی که میتوانم پسرکوچولو خطابت کنم!
میخواهم این روزها بجای تمـــام روزهایی که به این نود سانت ...*هشت و* اضافه میشود خوب بغلت کنم...خوب سیرت شوم...تا به وقت جوانی و برومندی ات...دلتنگی آغوش های مادرانه ام را با حجب و حیای پسرانه ات پُر کنم..و حضت را ببرم.
فقط بدان...این آغوش...بی منت برایت تا همیشه باز است....تا همیشه ای که نفسی دارم و ندارم!
من عطشم سیری ناپذیر است... تو راه بالندگی را پیش میگیری و روزهای نوپایی را به کودکی میبخشی و نوجوانی را به جوانی و عاشقی ....و پدر می شوی و مَـــرد...ان شاالله.
که تو مردی میشوی و من مــــــــادر می مانم....و تو همچنان بچه ام باقی می مانی و شاید در خلوتم پسرکوچولو...
دوستت دارم...عزیز دلم.
31ماهگیت مبارک مرد کوچکم....عاقبت بخیری و سلامت آرزوی من برای توست.
شکر آفریننده ی بی همتا...خالق زیبایی...شکرالله
دســـــــــــت بـــــــــــزنیدهــــــــــــمه بــــــــــاهم نـــه تک تک
بــــــــــــــــــگید صــــــــــــــــــــــــــــــــدرا جـــــــــــــــــــونی 31
مـــــــــــــــاهگیت مبـــــــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــــ
لبت شاد ودلت خوش چو گل پر خنده باشی
بیا شعما رو فوت کن که صد سال زنده باشی