ماجرای ما در شهریور وتولد بابایی
در ضمن پسرم 5 شهریور تولد بابایی بود که منم واسه ی تولد بابایی یه کیک خشمززه درست کرده بودم که به خاطر بیماری تو نتونستم اون روز اپش کنم وووو....الان همشو میگم از سیر تا پیاز ما قبل رسیدن بابا چند تا عکس یادگاری از تو خودم گرفتم وتو هم با چهشوری مثل اینکه تولد تو بود ولی تولد تو هم به شمار میاد چون قبل بابا شمع و چند بار روشن کردم و تو فوت کردی عاشق این کاری. وکلی نانای کردیم بعد رسیدن بابایی از شوق مثل پروانه ها پرواز میکردی بعد با دیدن بابایی هر دومون دست زدیم وتولد بابایی رو تبریک گفتیم وبعدش فوت شمع ها توسط گل پسری و پزیرایی از 3 میهمان خونه که عاشق هر دوتونم مرد های خونه دوستون دارم عاشقونه
امیر جان, همسرم, امیدم, تکیه گاهم, باش تا باشیم....تولدت مبارک از طرف صدرا و مامان صدرا
واما 11 شهریور ما خونه مادر بزرگ برا صرف نهار دعوت بودیم به علت خواب بعد از ظهری تو که زود میخوابی یکم دیر رفتیم وبعد از صرف نهار امدیم خونه تا یکم شیر و غذا بهت بدم و بری لونا پارک ایل گلی ساعت 6 اماده برای رفتن .استخر ایل گلی رو 3 دور زدیم تا مادر بزرگ اینا بیان وبریم داخل لونا پارک
وقتی وارد اونجا شدی خیلی اشتیاق سوار شدن داشتی تو این موقع مامان میخواد قورتت بده اول از همه سوار هلی کوپتر وماری کوراند استخر پوپ قطار کودک شدی که سیندرلای ما ساعت خوابش رسید کفشاشو تو لونا پارک گذاشت واومد نه بابا شوخی کردم ساعت 10 که میخوابی دیگه وقتی سوار اونا شدی خسته شده بودی نق میزدی که بریم خونه این از ماجرای لونا پارک و بهبودی گل پسری یه عالمه دوستون دارم