صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

مهمونی 2

1392/5/5 22:30
نویسنده : مامان صدرا
224 بازدید
اشتراک گذاری
مامانی امروز میخوام وب مو خودم اپ کنم دیروزهفتم ما ه مبارک رمضان بود که ما خونه ی ماما بزرگ دعوت شدیم اخ جون من مهمونی رو خیلی دوست دارم مامان میگه خونه ی این واون بیشتر از خونه خودمون غذا میخورم و حواسم بیشتر به خوردنه .عصر قبل افطاری لباس قشنگی مامانم تنم کرد وموهامو شونه زدم و  مامانی منو بغل کرد وبرد  طبقه پایین بعنی خونه ی مامان بزرگ دیدیم که چند تا مهمون دیگه هم داریم خاله صدیقه خاله  بابایی هم اومدن اولش یکم ناز کردم و تو بغل مامان وبابا موندم بعد یکم یخم اب شد ودیگه خونه رو زیرو رو کردم وهمه  هم مشغول کنجکاوی وشلوغ کاری های من بودن راست وقت خوابم هم نم خواستم بریم خونه تا چیزی رو میدیدم میگفتم بهم دست نزنین بزارین ببینم این چیه ؟همه دنبال منو منم دنبال توپ بودم  به مهمونا میوه میدادم واز اونا پذیرایی میکردم و وقتی اونا میوه رو پوست میکرده میرفتم میگرفتم اما با یک روش خوب. دست همه درد نکنه به من که خوش گذشت مامانم میگه این روزا شیطون بلا شدی میگم مامانی شیطون نشدم زرنگ وباهوش وکنجکاو شدم چونکه هر روزبرزگ بزرگتر میشم دست مامان گلم هم درد نکنه که با غذا دنبالم  وشیرمو با زور نوش جانم میکنه تلافیش میکنم مامانی این روزا بابایی یکی دو ساعت تو افطاری می بینم بابایی روزت قبول حق باشه  دلم برات تنگه حتی دلم برا ظهرا تنگه که وقتی میومدی خونه ما رو میبردی پارک و..............
پسندها (1)

نظرات (0)