بهترین یار مادر
سلام پسر کوچولوی من، این روزها من دیر به دیر میام و به وبلاگت سر میزنم . خودم هم نمی دونم چرا؟ ولی انگار هرچی بزرگتر میشی بیشتر دوست دارم لحظه هامو با تو بگذرونم تا با کامپیوتر و اینترنت. تو بهترین یار و یاوری هستی که دارم مثل یه فرشته با من حرف میزنی و تو دل پاکت هیجی به جز رویاهای کودكانه نیست . حرفهات به من آرامش میده. لذت با تو بودن رو با هیچی عوض نمیکنم و نمیخوام حتی یه لحظه دلت بشکنه از اینکه احساس کنی مامانی سرش با یه چیزه دیگه ای به غیر از تو گرمه .تو برام همه چیز و همه کسی ،دیگه کلمات رو کامل میشناسی وتمومم جملات و کامل میگی و میفهمی .منم لذت این لحظات اینروزا چی کنم روبیشتر میگی مثلا میگم صدرا این ماشینم شکوندی میگی :چ کونم وقتی اینو میشنوم میخوام از بس فشارت بدم بوسه بارونت کنم عاشقتم گل مامی عمرم نفسم شاهزاده من
منو کارامهاپوی من
من این روزا بیشر tv میبینم واونم رو مبل روبرو
من این روزا دوس دارم روسری مامانو رو سرم کنم واین ور اون ور برم امتحا ن کنید خیلی حال میده
من این روزا اصلا وابعدا یه جا نمیشینم ومامانم باید به من کیلو متر ببنده از این اتاق به این اتاق
من خودم میدونم مامان گلم وروجک شدم وتورا خسته میکنم ولی مراحل رشتمه
من این روزا کشوی tv رو شکستم ولی ببین این مامی رو به فکر کشو نیست وبه همه میگه خدا رو شکر که به پاش نیفتاد
خلاصه بالکن وهم خیلی دوس دارم ولی تنهایی نه می خوام مامی بغلم کنه تا بیرونو ببینم
مامانم میگه دیگه بزرگ شدی باید با پستونک خدا حافظی کنی ولی من هرجا میبینم میخرم و یکی نه چند تا میخورم نه مامی به این راحتیهام نیست
مامانم میگه دیگه مثل بزرگتر ها غذا میخوری ما اینیم دیگه
وقتی مامانی جارو رو میاره تا جارو بکشه تا کار نکرده میگم بذار خودم جارو کنم ولی این جارو وقتی که کار میکنه پا به فرار میزارم