صدرایم چهار سالگیت مبارک
از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت
امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق
خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم . . .
دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره / هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره
تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره
روز میلاد تو,معراج دستهای من است؛
وقتی که عاشقانه تولدت را شکر میگویم...
تو چهار ساله شدی نفسم؟!
چه ارام...
چه خوش...
چه باعظمت...
خدایا چقدر دوستم داری...ممنون...
صدرایم؛ چهار سال پیش چنین روزی پر بودم از انتظار....برای دیدن روی ماهت
خوابم نمی برد...تا ساعت عاشقیمان!
و امسال...باز هم خوابم نبرد...
هنوز منتظرم...و این برایم عجیب است...
صدای نفسهایت رو میشنوم...بویت مستم کرده...هر چندثانیه یکبار نگاهت میکنم...
همین الان صدای اذان امد...
برایت دعا کردم...در چهارمین روز میلادت...
چه حس و حالی دارم...باز هم چشمهایم خیس شد...
به بزرگی مهربانم قسم....این چند روز فقط به خودم...تو...زندگیمان...امیرم....فکر کردم...
هیچ حرفی برای گفتن نیست و هزاران حرف ناگفته...
فقط بدان تمام هستی ام به نفسهایت بند است...
تو ارام جان مایی...
مادریم..پر بود از لحظه هایی که فقط تو خلقش کردی...خالق کوچک...لحظه هایی با تمام احساس های دنیا!
شکر برای بارداریم...
شکر برای بدنیا اوردنت...
شکر برای سلامتی ات...
شکر برای شیره ی جانم...
شکر برای احساس بکر مادری ام...
شکر برای بالندگی ات ماه زندگی ام...
تولدت مبارک فرشته ی من
بیا شمعا رو فوت کن که 100 سال زنده باشی
بادا بادا بادا تولدت مبارک
شادا شادا شادا تولدت مبارک
بگو بدونم یکی یه دونه ای بلا
یادت میاد اون روزا و اون شبا
اونقده بودی اینقده شدی ناقلا
کوچولو بودی بزرگ شدی ماشالله