صدرایم سه سالگیت مبارک.............
دیشب آمدم روبرویت نشستم ...نگاهت کردم، چشمـــــــهایت! از صبح حالم عجیب بود و تو اینطور بَندِ دلم را تاب دادی...از صبح دلم خلوت میخواست...درست مثلِ هفده اذر هر سال! که دل توی دلم نیست...چشمهایت را که دیدم...آرام گفتمت...و من با اولین نگاهِ تو آغــــــاز شدم نفسِِ مادر...نگاهم کردی و شرمنده ی این همــــه معصومیت و پاکی و مهربانی ات شدم...نگاهت تازه نبود...همان نگاهِ سه سال پیشِ بود!
(همان نگاهی که توی اتاقِ عمل وقتی توانِ حرف زدن نداشتم...صدای دکتر امیری را فقط می شنیدم...میخوای ببینیش خیالت راحت بشه که سالمه؟ بیا اینم پسرِ خوشگلت که اینقدر اذیتت کرد..ببین چه سفید و نازه...داره نگات میکنه...و من چه ناباورانه دیدمت...توئه تازه از بهشت آمده را...تکه ی وجودم را...رویایِ حقیقی ام را...
راستی گفته بودمت وقتی توی اتاقِ عمل بندِ نافت را جدا کردنت ؛ همان جا بندِ دلت را به بندِ دلم گره زدند؟؟؟!)
به رسمِ هرسال دو رکعت عاشقی را پیش کشش کردم...
خـــــدا، صدایم را شنیدی؟ صدرایم را به تو سپردم...دلم برایش سلامتی و عاقبت بخیری و موفقیت می خواهد....خــــدای جانم دلم میخواهد تو را همیشه داشته باشم که هوای صدرایم را داشته باشی، که مهربان تر از تو نیست...این پسر امانت است....کمکم کن امانتدار خوبی باشم...
صدرا ، جـــــانِ مادر...شیشه ی عمرِ مادر...سه سال نفس به نفسِ هم...هر شب و هر روز....زندگی کردیم...سه سال نه من بی تو خوابم برد و نه تو بی من! سه سال عشق کردیم و خندیدیم و زندگی کردیم...همانطور که می خواستیم..
خــوش اومــدی به دنیا
غنچه نــــاز و زیــــبــــا
خنده نشست رو لب ها
وقتی شـــــــدی شکوفا
مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
لبت شـــــــاد و دلت خوش
چـــو گل خوش خنده باشی
امروز چه روز خوبیه خونه شده چــه روشن
پــــــر از صـــدای بچه هاست روز تولد مــن
امروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستن
همه کنار همدیگه نــــزدیک مـــــن نشستن
تولدت مبارک تـــولدت مبارک
بادا بادا بادا تــــولدت مبارک
شادا شادا شادا تولدت مبارک..
تـــــو غنچه ای ناز بودی کــــه مثل گل وا شدی
سال ها دارن میگذرن ، مثل یه چرخ و فلک... عــــزیز قلب مـــــــادر ، امید بابا شــــــــــدی
جشن تـــــولد تـــــو ای نــــازنین مـبارک
غنچه ما گــــل شده همگی بگید مــــبارک
ایشالله صد ساله شی شمعاتو روشن کنی