صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

19 ماهگیت مبارک ملوسکم

19 ماهگی گلم صدرا پسرم پاره تنم 19 ماهگیت مبارک گل من امروز 19 ماهه شدی وداری واسه ی خودت اقا میشی مطالب دیروز رو نتونستم اپ کنم ولی برات امروز مینویسم خوشگل مامان دیروز که صبح برای صبحانه میخواستیم بریم خونه ی مامان جونت  لباساتو پوشیدی وکیف تو هم برداشتی که من میرم مدرسه خیلی ذوق کردم عزیزم تو که این جوری مدرسه رو دوس داری من باید به تو افتخار کنم وچند تا از اون حالت مدرسه رفتنت عکس گرفتم خدایا پشت وپناه کودک 19 ماهه ام باش واو را از تمام پستی وبلندی های دنیا حفظ کن  وامیدوارم پسمل کوچولویم در این زمینه موفق باشد انشا الله ...
15 تير 1392

مادرانه

مادرانه پسرم،پاره ی تنم،روحم،نفسم،عشقم،زندگی..... آری،...به تو میگویم زندگی، که با آمدنت به من زندگیِ دوباره بخشیدی..... نفسم، که بدون تو وجودم بی معناست..... تو آمدی و پاره و تکه ای از تنم، بدنم شدی،.....روحم شدی، عشقم شدی..... عشقی دوباره..... آنروز که تو تازه در وجودم رخنه کرده بودی، آنروز که سخت بیمار بودم و طبیبان به من میگفتند: نباید، نباشد، نمیشود که تو باشی،  باید بروی....! آنروز به اندازه ی تمام عمرم گریستم....میخواستمت، بودنت را میخواستم، نمیخواستم از وجودم جدا شوی،.... ولی میگفتند باید بروی، نباشی، اگر باشی سالم به این دنیا نمی آیی..... به آنها اعتنا نکردم و فقط گریستم، گریستم، گری...
8 تير 1392

کارهای 18 ماهگی وروجکم

می خوام برات بنویسم تا بماند اما نمی دونم از کجا شروع کنم و با چی شروع کنم.... این روزهااا 18 ماهه کوچکم پر از شور و نشاط کودکانه هست این روزهاااا 18 ماهه کوچکم غرق در شیطنت و دویدن از این سر منزل به آن سر منزل هست این روزهااا 18 ماهه کوچکم چنان دست در گردنم حلقه می کند و مرا در آغوشش می گیرد که بهترینهای دنیا از آن من می شود این روزهااا 18 ماهه کوچکم آثار هنری اش رو با خودکاری روی روتختی و بالشت ها به جا میگذارد این روزهااا 18 ماهه کوچکم با دستهای بهشتی اش در آوردن و بردن سفره به ما کمک میکند این روزهااا 18 ماهه کوچکم موقع لالا کردن با موهای نرم و نازکش بازی می کند تا می خوابد (عادت نوزادی تا حالا...
5 تير 1392

عاشق موبایل وتلفنی گلم

صدرا جونم، پسر قشنگم یک سبد اسباب بازی و کلی عروسک و ماشین گذاشتم که باهاشون بازی کنی اما بیشتر از چند دقیقه سرگرمت نمی کنند ....اما امان از وقتی که تلفن یا موبایل میبینی کلی براشون ذوق می کنی و کلی وقت باهاشون بازی میکنی ....رسماً باید بگم که تلفن خونه هیچ وقت وصل نیست آخه همش از پریز کشیده است و وسط خونه هست  که شما دائما باهاش بازی کنی.... LCD  موبایلم پر از خشه آخه اینقدر به زمین زدیش که دیگه بهش نمیشه گفت موبایل...موبایل من هم یکی از اسباب بازیهاته....قربونت برم وقتی کسی زنگ می زنه گوشی رو از من میگیری و به حرفهای طرف مقابل خوب گوش میدی و خرف نمی زنی ...اما وقتی خودت با تلفن بازی می کنی کلی دد و باب و .... میگی و حرف می...
16 خرداد 1392

نزدیک واکسن 18 ماهگی عسل

عزیز دلم خیلی دل نگرانم  هر روز که میگذرد دل نگرانیم برای بزرگ کردن تو بیشتر وبیشتر میشود  بند دلم چند وقتهکه مامانو خیلی داری اذیت میکنی همش گریه نمیدونم علتشو  ولی میگم شاید از دندوناشه  وقتی بابا سر کار میره همش گریه میکنی دنبال اون می افتی ایا تربیت من غلطه یا از بد خلقی وشیطنت خودته به هر حال هر چه که هستی بازم دوست دارم وعاشق اون نگاه هایی که به من وبابات  خیره میشی هستم عزیزم تو دیگه بزرگ شدی مرد این خونه شدی تو وگریه                                &nbs...
15 خرداد 1392

روز مادر مبارک

روز مادر مبارک روز مادر مبارک سلاممممممممممممممم به همه مادرهای مهربون ، به همه مامانهایی که با خنده بچه شون شاد و با گریه هاشون غمگین و با مریضی بجه ها تب می کنن و با هر افتادن بچه اونا آخ می گن و به همه مامانی گل ایرونی همونایی که شایسته این لقب هستند  همه اون مادرای که اسم مادر را یدک می کشن و همه گلهایی که یه کسی را دارند به اسم مادر . مادر روزت مبارک ...
5 خرداد 1392

18 ماهگیت سرشار از شادی مبارک

مهربان کوچکم 18 ماه از زمینی شدنت مبارک   باور نمیشه که 18 ماه از بودنت در کنار ما به سرعت برق و باد گذشت.... چه 18 ماه شیرینی بود....دلم برای نوزادیهات تنگ شده....دلم برای لثه های صورتی رنگت تنگ شده...دلم برای گردن چین خورده ات تنگ شده...دلم برای غلت زدن هایت تنگ شده...دلم برای چهار دست و پا رفتنت تنگ شده...دلم برای همه چیز تنگ شده....و چشم امیدم به روزهای بالندگی توست....       نبوده، نیست، نخواهد بود! عزیزتر از تو کسی برای من....   خدا رو شکر که زنم......که مادرم... خدا رو شکر که سالمم......که می تونم مادری کنم... خدا رو شکر که آغوشم مأمن امن اوست... خد...
5 خرداد 1392

پروسه حمام دلبرم

پسر کوچولوی نازم از وقتی که به دنیا اومدی...علاقه زیادی به آب نشون دادی... وقتی که نوزاد بودی میبردیمت حمام اصلا گریه نمی کردی و از آب خوشت می اومد... هر چند اون موقع ها به خاطر کوچیک بودنت ... من می ترسیدم حمامت کنم...و بیشتر  بابا امیر و هر از گاهی  مامان فاطمه یا  مادر جون حمامت میکردند... الان هم که بزرگ شدی.... ماشاءالله کلی شیطون شدی و اصلا یک جا در حمام بند نمیشی و منم می ترسم خدایی نکرده لیز بخوری و باز هم با بابا امیر حمام میری.... خلاصه خیلی کم من حمامت کردم.... اما وقتی دلت بخواد حمام کنی...میای دست بابا امیر رو میگیری ...میبری سمت حمام و شروع می کنی مثلا به در آوردن لباسهات... بابا هم واسه اینکه نا امیدت نکنه حمام...
4 خرداد 1392

دوران باردای وجنسیت گلم

من وبابات در این دوران بارداری خیلی دلتنگ بودیم چون مامانی یه کم حالش خوب نبو د منو از 15 اردیبهشت راهه خونه ی مادر جونت کرد  واز این روز هادیگه شروع به شمردن روز ها و ماهها کردیم  که بچه مون کی به دنیا میاد من حال خوبی نداشتم هیچی نمیخوردم حتی غذاهای مورد علاقه مو درسته مادر جونت کم لطفی نکرد در حقمون واسه من جدا از بقیه کباب وجیگر می پخت ولی بازم نمخوردم مرسی مامانی گل خودم....    چهارمین سونوگرافی و تعیین جنسیت در 18خرداد    این بهاران مال تو شاخه های یاس خندان مال تو ساده بودن های باران مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید تا ابد همراه و پشتیبان تو   &nbs...
26 فروردين 1392

سیسمونی پسر نازم

باران زندگیم  تنها وازه ی زندگیم کی این ارزو تمام میشه دلتنگتم.من و بابایی تقریبا 20 شهریور سال 90کفتیم دیگه واسه گل خونه یه اتاق که وقتی میاد خونمون دلش نگیره درست کنیم ولی همه میگفتن زوده زوده ..... من با اصرار خواستم اول اتاق گلم رو کاغذ دیواری کنیم وباباتم قبول کرد  بعد  ماماجونت هم یه تخت ماشین واسه ی گلم و اسباب بازی کمد ولباس گلم رو از مکه اورده بود و گذاشتیم تو اتاقشو تکمیل کردیم ممنون از بابا جون و مامان جونت   به روزهای اول با هم بودنمان که فکر می کنم ، همه اش داشتم روزها و هفته ها را می شمردم تا به زور یک هفته به تعداد هفته های عمرت اضافه شود. همه اش می گفتم : یعنی 8 ماه دیگه ؟ ............. حالا به خودم...
26 بهمن 1392