کلاس دومی خونه ی ما❤
💕💕 چه زود دیر می شود ! در باز شد ... برپا ! ... برجا ! درس اول : بابا آب داد ، ما سیراب شدیم . بابا نان داد ، ما سیر شدیم ... اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان ... و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند ... کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم و در زندگی گم شدیم. همه زیبایی ها رنگ باخت ...! و در زمانه ایی که زمین در حال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد ! نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته ... دیگر باران با ترانه نمی بارد ! و ما کودکان دیروز دلتن گ شدیم ... و امروز چقدر دلتنگ آن روزهاییم که هرگز نفهمیدیم ؛چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم؟؟؟ مرد کوچکم چه دلبرانه دل منِ م...