تو خودت شعری...
این قرارِ کتابی مان...برای من هم خوب است...مثلِ قبل کتابخوان شده ام و ذوقِ سال های قبل را دارم ....البته مهم نیست که بعد از دورِ لذت بخشی که در میان کتاب هایم میزنم...باز برمیگردم کنارِ همان قفسه ی درباره ی کودکان..مهم این است که احساس رضایت دارم...
کتابِ اِنتخابی اَم به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن است...کتابِ تمرین و راهکار است...عالی!
می آیی کنارم...دراز میکشی.. _مامان میشه بلند بخونی ؟
لبخند میزنم..
شروع به خواندنش میکنم ...
می گویی مامان!
جان دلم..
میخواهم برایت شعر بخوانم..
تسلیمِ خواسته هایت میشوم بخوان جانکم ..
شروع به خواندن میکنی از شعر های خود درآوردیت را
آنقدر متعجب شده بودم...که قهقهه هایم زنجیرِ شعرت را پاره کرد...کاش نمی خندیدم!!! برگشتی سمتم، نگاهی کردی، خندیدی و گفتی..بیا خوندم خوشت اومد؟
عالی بود از هر شعری ...از هر کتابی....از هر رمانی ....
راستی ؛ تو خودت شعری که خدا برای ما سرود....و نامت، شاه بیتِ غزل زندگی مان شد. خــــدا مراقب شعرم باش.