صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

ترم اول گارگاه دو زبانه مادر وکودک(آکادمی اشتیاق)

سلام به پسمل ناز وخوردنیم که هر چقدرم بزرگتر میشه عاشقانه هام نسبت بهش بیشتر وبیشتر میشه ناز گلم چن مدتیه که نتونستم برات بنویسم خیلی دلتنگ اینجا بودم  دوست دارم نفسم پسرم الان این پستو که برات مینویسم جلسه هفتم از زبان وپست سر گذاشتیم خیلی چیزا یاد گرفتی بیشتر از اون با بچه ها تو کلاس بازی میکنی خیلی بهم وابسته ای اینم به نوعی هم منو اذیت میکنه هم تورو  بیشتر از یادگیریت این برام مهم بود که تا موقع  پیش دبستانی این مسله رو حل کنم  کم کم وابستگیت بهم کم بشه تا راحت پیش بری پسرم تا یادم نره از اول ماه رمضان همش مریضی نمیدونم فقط درد شکم داری وگاهیم حالت تهوع واستفراغ سه بارم بردم دکتر واصلام خوب بشو نیستی واین ...
2 تير 1395

روزهای بهاری

عشق کوچولوی من واقعا میمیرم برات تو با اون چشمای مهربونت با اون شیرین زبونیهات تمام دنیای من و پر از وجود شیرینت کردی وجودت باعث میشه خستگی ها و درد ها و نا مردی های روزگار و فراموش کنم باعث میشی امیدم هر روز هر روز بیشتر بشه باعث میشی تلاشم برای زندگیم هر روز و هر روز بیشتر بشه فقط من اینطوری نیستم عشق مامان بابا امیر هم همینطوره و من این حرفا رو از زبون اونم میزنم وقتی نصف شب صدام میکنی مامان اوووفه نمیدونی با چه ذوقی از خواب بیدار میشم و به اتاقت میام با اینکه خیلی خسته ام و استراحتم کمه ولی ساز صدات من و از همه چیز جدا میکنه از اینکه روز به روز بزرگ تر میشی و اخلاقات تغییر میکنه خوشحالم البته میدونم هرچی بزرگتر بشی دلم برای همین سختی ها ...
13 ارديبهشت 1395

جشن تولد عرشیا وروزهای بهاری پسملی

  تصویر اشک ها و لبخند هایت فراموش شدنی نیست، بلکه صفحه هایی از دفتر خاطراتم را در بر گرفته که مرا در عمق لحظاتش غرق میکند امشب در تب تلخم که برای فردایم چه بنویسم؛ همین یک جمله را مینویسم: تولدت مبارک بیا شعمارو فوت کن که صد سال زنده باشی ...
8 ارديبهشت 1395

وروجک من ..............

قربووووون وروجکم بشم که این روزا خیلی شیطون شده و همش می خواد بپره بالا و پاییین و بازی کنه واسه همینم سعی می کنم ببرمت پارک تا یک کمی از انرژیت تخلیه شه و لحظات شادی رو بگذرونی.... فدای خنده هات عزیززززززززززززززززززززززززم ...
4 ارديبهشت 1395

عید امسال

یا حق. آرام جانم... شکوفه ی بهارم... باز بوی بهار و تداعی لحظه ی دیدار من و تو... باز تو و تازگی و رنگ باختن بهار... خــــوب نگاه کن... ببین چه کردی...چه خواهی کرد...نکند بهاری بگذرد و بهاری نشوی... دلت را صیقل بده.... یکرنگی کودکی ات را در صندوقچه ی قلبت نگاه دار... برای روزگاری که می اندیشی زمستان است و بس!! برای روزهایی که به انتظار بهاری... بدان...بخواهی می شود...و خدایت ...او را داری غمت نباشد...که نزدیک ترین است به تو. بدان تا همیشه برایم ؛ تو بهـــــاری...بهاری ام میکنی...قدمهایت سبز است...دستانت عطر بهارنارنج می دهد...نگاهت گرم است...وجودت شکوفه باران است... بهار مبارکت باد...شکوفه ی بها...
13 فروردين 1395

اخرین پست سال 94

خدا یا تو را  شکر برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی، هر چند  نمی تونم شکر همه نعمت های آشکارو نهانی  را که به من عطا کرده ای بجای آورم ولی می خواهم با تمام وجودم تو را شکر کنم به داده هایت و به آنچه نداده ای چرا که به حکمتت ایمان دارم. خدایا، شکرت برای تمام لبخندهای محبت بار، دستان یاری رسان، برای همه آن عشق و محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردم خدایا ممنون برای تمام خنده های امسالم ممنون برای تمام اشکهای امسالم ممنون از درسهای زندگی امسالم ممنونم از اینکه یادم دادی خودم باشم بیشتر از همیشه خدایا قسم به تمام شکوفه ...
23 اسفند 1394

Happy Valentine

My love for you is a journey, starting at forever and ending at never عشق من برای تو یک سفر است شرو ع شده برای همیشه و هرگز پایان نمی یابد  ولنتاین روبه یکی یه دونه ی خودم و شریک زندگیم که هر دوتاتون رو که بی نهایت دوست دارم و عاشقتونم تبریک میگم بفرمایین عکسای شب ولنتاین واین چند روز....   کیک تیرامیسو به مناسبت ولنتاین دست پخت خودم       ...
2 اسفند 1394

این چند هفته ای که گذشت

سالاد درست می کردم...یادم نیست تو چه می کردی...فقط شنیدم گفتی: مامان فرشته . هوا نبود که نفس بکشم! برگشتم دیدم باز روی اُپن نشسته ای...روی جای ممنوعه! چشمانت برق می زد! موهایت باز خوشرنگ تر از همیشه شده بود...چالِ گونه ات دلم را مالش داد...می خندیدی... یک نگاه عاشقانه ی پاک! باز گفتی : مامان فرشته... گفتم : جانم؟ گفتی : بیا بغلت کنم...بیا تا بپرم تو ب غل ت! بیا عقب تر! آمدم جلوتر...دستانم را آنقدر باز کردم تا وقتی می پری توی آغوشم خوب جا شوی...که شیرین فشارت بدهم...جگرگوشه ی من.. گفتم : چرا میگی مامان فرشته؟...من اسمم مامان ........ گفتی : آره خوب تو مهربونی دیگه...مامان فرشته ای! امروز صدرا؟ همی...
23 بهمن 1394