چه زود دیر می شود .....
چه زود دیر می شود ....
در باز شد "
بر پا !بر جا !
درس اول :بابا آب داد "ما سیراب شدیم .
بابا نان داد "ما سیر شدیم .
اکرم وامین چقدر سیب وانار داشتند" در سبد مهربانیشان.
کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود.
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند.
کوچه پس کوچه های کودکی رو به سرعت طی کردیم .
و در زندگی گم شدیم .
همه زیبای ها رنگ باخت.
نگاه مان سرد شد و دستانمان خسته.
دیگر باران با ترانه نمی بارد !
وما کودکان دیروز دلتنگ شدیم
زرد شدیم "پژمردیم .
وسال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم "
جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم "
و در ذهن مان جز همهمه زنگ تفریح "طنین صدایی نیست .....!و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم
و هرگز نفهمیدیم"
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی