صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

جوجوی خوش خنده ی مامانی 27 ماهگیت مبارک

1392/12/28 1:10
نویسنده : مامان صدرا
341 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسرم این ماهها و روز ها مثل برق وباد میگذرند ومافقط نظاره گر این روزهای شادیم  که گاه با سخن وروجک  غرق خنده میشویم وان را بارها وبارها تکرار میکنیم وبه وجد می اییم .وخدا رو به خاطر  داشتنت  شکر گذاریم

 

دلبرکم میدونی ۲۷ ماه از عاشقی مون گذشته  ۲۷ ماه از باهم بودنمون گذشته ۲۷ ماه با هم چهار دست وپا رفتنمان گذشته ۲۷ ماه  در کنار هم لنگ لنگ رفتنمان گذشته ۲۷ ماه با هم گریه کردیم وخندیدیم گذشته ۲۷ ماه از بودنت با شادی گذشته ولی الان تنها یادگاری که از قبل دارم وجود پاک ومعصومی که دنیا رو بگردم تا نداره می میونه که الان الان شده تنها بهانه ی زندگیمان

کودکم ۲۷ ماهگیت مبارک

پسرم وروجکم میدونی شدی همدمم

اره شدی همدم تنهاییهایم. گریه هایم .دیگه تو خونه یکی رو دارم که اشک چشامو پاک کنه

پسر وروجکم امروز هوس کیک کردم وبرات پختم  ومامانی رو دعوت کردیم برای عصرونه که با هم باشیم وبرامون خوش بگذره منم صبح اول روز دست به کار شدم ویه کیک خوشمزه برا ماهگرد پسملی درستیدم وبعد تزیین  کیک گذاشتیم یخجال و بعد یه خونه تکانی .خونه تکانی میگم :بگین چرا؟ واقعا مشغول پختن کیک که بودم صدرا اتاق خودشو اورده بود (کل اسبابازیهاشو)سالن پزیرایی خیلی خسته شدم قرار بود پسملی رو ببرم حموم چون یه هفته ی بود که حموم نبرده بودمش امسال سعی میکنم زیاد لباساشو از زیر عوض کنم وهوس حموم نکنیم  به خاطر سرمای شدید که با روشن کردن شومینه و بخاری بازم خونه مون سرده ههههههبعد حموم  پسرکم یه کوشه گرفت وخوابید منم یه کم استراحت کردم

عصر که شد مامانی اینا اومدن و جلوی اونا هم یه نی نای کردی وقر  دادی وخلاصه کیکم بریدم وبه به چه کیک خوشمزه ای بود نوش جون

وای از شلوغیات بگم که با امیر حسین دایی کوچکت چی ها که نکردی :اول نوبت ماشین شارزیت بود که با برخورد به در ودیوار بی چاره مون کردی هی کیلیدشو غایم میکنم ولی دلم نمیادو بازم بهت میدم

بعدشم دوست نداری تو اتاقت مشغول شی که تموم اسباب بازیهات  میان سراغت که نگو فاجعه میشه . حیف به کمرم که روزی هزاران بار خم میشه که اونا ببرم تو اتاقت بزارم .

عشق کوچولوی من دوست داره با چند تا عروسک بخوابه که شبم بارها برای دیدنشون بیدار میشه .

دلبر شیرین زبون من هر کی رو که میبینه با زبون شیرینش دلبری میکنه و خودشو تو دلشون راه میده .

عسلم این روزا بیشتر مشغول خرید لباس برای عیدت هستم که از وقتی که به دنیا اومدی ۲ ماه قبلش برات لباس میخرم که به اون شلوغیا برنخوریم ماشالله هزار ماشالله بزرگ شدی هر لباسی رو که انتخاب میکنم برات کوچیک میاد ولی من مادر احساس میکنم که تو یه نی نی یه وجبی خودم هستی.

حالا بریم سراغ عکسای فندقم

 

این جا از حموم در اومدی و چشمای نازت داره به خودی بسته میشه ناز نینم

 

فیافه رو نگاه همش به خاطر شمع ها خخخخخخخخخ

 

اینجا هم داشتی انگشتتو  میکردی به کیک ای ناقلااااااااااااا

 

من میل ندارم با این دستهای خامه ای چیکار کنم مامان به دادم برس شیرررررم (سیرم)

 

من زیاد کیک دوست ندارم بزارید همون شکلات چوبی (ابنبات )مو بخورم

 

دستاتو گره زدی که مامانی خوابم میاد بزار بخوابم مامان قربون خوابای شیرینت

 

این جا هم یه روز برفیه که اماده شدی بری در درررررررر

 

این جا هم فست فوده که نشستی تا اشتر ودل اماده بشه قورتش بدی فندقم

 

ایجا هم با بابایی رفتیم لوازم تحریر بهارستان که مامانی در دوره های دبیرستانی از اونجا خرید میکرد .

 

 

وروجکم اینم از کادوی ۲۷ ماهگیت که مبارکت باشه دلبندم

پسندها (1)

نظرات (0)