روز یکم تا چهلم پسرک
عزیزم وقتی قدم های نازنینت را در خونه ی ما گذاشتی دیگر زندگی رنگ و بوی دیگری داشت با وجود تو احساس ارامش میکردیم بالا خره ما از بیمارستان مرخص شدیم چون من کم خونی داشتم برام خون زدن حال خوبی نداشتم بعد بیمارستان مامان جونت تورو بردش حموم بعد لباستو پوشاندیم بعد با خیال راحت توتختت گذاشتیم خوابیدنت خیلی قشنگه پسرم الان هم وقتی میخوابی همیشه ازت عکس میگیرم روز 9و10 برای نازنینم یه مهمونی دادیم بعد با مامان جونت رفتیم خونی اونا یه کم بچه نا ارومی بودی فقط گریه میکردی وما علتش ونمیدونستیم وشبها اصلا نمی خوابیدی تا صبح بیدار فدات شم مامانو خیلی اذیت کردی ولی باز لذت بخش و دلپذیر بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی