صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

بدون عنوان

1392/6/18 22:39
نویسنده : مامان صدرا
264 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیزکم حدیث دیروزت چه بود وخاصته های امروزت چه هست.چقدرزیباودلنشین است قیاس این دوبایکدیگر.


دیروز

این من بودم که برای فروکش کردن آتش عشقم به گونه های ابریشمیت بوسه می زدم ووجودآتشینم راسیراب می کردم.

امروز

این تویی که لبان پرمهرت رابرگونه هایم می فشاری وباتمام وجودباصدای  دلنشین  بوسه ات مرا می بوسی وغرق احساس می کنی.


دیروز

من بودم که برای آرامش توباسرانگشتان مادرانه ام وجود زیبایت را به به آرامی نوازش می کردم.

امروز

تویی که برای محبت کردن به من با دستان کوچک وگرمابخشت پیکرتشنه ام را غرق نوازش می کنی.


دیروز

من بودم که تورامی خنداندم وباصدای خنده ات دیوانه ترازپیش می شدم.وبرای ادامه مسیرباتوبودن جانی تازه  می یافتم .

امروز

تویی که باکارها ورفتاربچه گانه ات،  باادا واصول کودکانه ات ،مرا غرق خنده می نمایی.


تادیروزمن زمان خوردوخوراکت را تشخیص می دادم وزمام امورتورادردست داشتم.

واینک تویی که هنگام گرسنگی وتشنگیت مراازاحوالات خود باخبرمی کنی(آبا-مم-بده).


تا دیروزلباسها یت رابه سلیقه خویش انتخاب می کردم ،می خریدم وبرتنت می پوشاندم وازانتخاب خویش خرسندبودم.

امروزخودلباسهای موردعلاقه ات راازدرون کمدبیرون می آوری وبه من می دهی تابرتن نازنینت بپوشانم وازانتخاب خویش خرسندی.


 دیروز

من دست تورامی گرفتم وپا به پا ی خودحرکت می دادم وخرامان به هرسو می کشاندم.

امروز

تودستان مرامی گیری وبرای رسیدن به خاصته ات مرا به هرسوکه بخواهی می کشانی(بیا).


دیروزبرای تعویض پوشکت مرتب تورا چکاب می کردم تامبادادراین زمینه کوتاهی کرده باشم.

امروزتوبا بااشاره وگرفتن وکشیدن پوشکت  به من خبرمی دهی که زمان تعویض فرارسیده.

 

 دیروزهنگام خرید اسباب بازیهایت سلیقه وعلایق وخواسته های  من حاکم بود.

اکنون تویی که درهرفروشگاه ،اسباب بازی،مدل ورنگ دلخواهت

راانتخاب می نمایی ومراواداربه خرید، ومن چاره ای جزتسلیم

شدن واحترام به خواسته هایت ندارم.

 

تادیروزمن تورابرای استحمام درزمان معین  وبرنامه ریری شده خودبه حمام می بردم.

امروزتوخودزمان ووقت حمام راتعیین می کنی ومرابه سوی حمام می کشانی(آب آب)

 

دیروزاین من بودم که تورابه آغوش کشیده وبه هرسو میکشاندم.

امروز این تویی که کفشهایم رادرکنارهم مرتب می کنی وشالم رابه دستم می دهی ومی گویی دردر-رفت.

دیروز من تورابه روی پاهایم می خواباندم وبه آرامی تکان می دادم ،برایت لالاییهای کودکانه زمزمه می کردم تا چشمان زیبایت قدری بیاساید.

وامروزتوعروسکانت رابرروی پاهای کوچکت می گذاری وچنان ماهرانه همچون گهواره

تکانشان می دهی وبرایشان با موسیقی کلامت لالایی می خوانی که متحیر اندراحوالاتت می مانم.

و...

ودرنهایت

دیروز من بابیان کلمه مامان احساس مادرانه ام رابه اعماق وجودت تزریق می کردم.

وامروزتوباآن لهجه شیرین کودکانه ات مرا مامان صدامی کنی ودرونم رامنقلب می نمایی.

اکنون پاراازاین هم فراترگداشته ومراپدا وبابا راهادا صدا می کنی.

 

چه زود گذشت وچه سریع روند زندگی راتغییردادی وفصل جدیدی را برمانمایان ساختی.

عزیزم


ریتم زندگیم رابانتهای زیبای بچه گانه ات ،گوش نوازترازپیش نمودی وآهنگ زندگی را دردرونمباصدایی متفاوت  ازدیگران فریاد کشیدی .

 


خدایاوجودنازنینش رابه  تومی سپارم تانگهبان تک تک  لحظه هایش باشی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی ساره
27 بهمن 92 22:44
پسر نازی دارین انشاءالله که خدا حفظش کنه براتون خوشحال میشم به وبلاگ دختر منم سر بزنید
مامان صدرا
پاسخ
مرسی مامانی خوشحال شدم که به وبم تشریف اوردین واقعا یکی دو روز دیگه براتون سر میزنم چون دارم تو وب خونه تکانی میکنم