صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

15 ماهگیت مبارک بند دلم

1392/11/26 15:34
نویسنده : مامان صدرا
231 بازدید
اشتراک گذاری

قلبتک ستاره قلبم 15 ماهگیت مبارکقلب

 

عزیزم باور نمیشه چه زود گذشت 15 ماه از عمر نازنینت..

عشق من..

زندگی من..

این 15 ماه زیباترین لحظه های زندگی ما بوده

تو آرامش بی نظیر لحظه های مایی..

و وجود تو زیباترین هدیه خداوندی

چقدر حضورت به خانه ساکت ما هیجان و شادی بخشید

15 ماه با تمام سختیها و شیرینی هایش سپری شد...

15 ماهه که مادر شده ام ...ممنون پسرم که اومدی ....آمدنت چقدر شیرینه...تمام تنهاییام با تو پر شد..

 

 

گل پسر 15 ماهه من تند تند میره از این ور خونه به اون ور خونه، آشپزخونه، اطاق ها، حموم و ....و به همه جا سرک میکشه که ببینه چی به چیه...

با صدای آهنگ نانای میکنه و با صدای نوحه و عزاداری سینه میزنه...

مرتب دوست داره کفش های بزرگترها رو بپوشه...

چند روز پیش خرید کردم نتونستم از پله ها بغلت کنم خودت دو طبقه پله رو اومدی بالا...اینقدر با نمک بود...دستت رو روی پله بالایی میزاشتی و تند تند می اومدی بالا...

از حمام کردن خیلی خیلی لذت میبری و هر کی بخواد بره حمام میری پشت در حمام می ایستی و میکوبی به درب حمام تا برات باز کنند...

از غذا خوردنت بگم که خیلی بده...عملا هیچی دوست نداری و نمی خوری...باید گولت بزنم تا یک چیزی بخوری..

با مفهوم من و بابا مهدی رو صدا می کنی مامان و بابا....قربونت برم که اگه جوابت رو ندم ده دفعه پشت سر هم میگی مامان.مامان.مامان و ...

گوشی تلفن یا موبایل رو که برمیداری میگی: (ایو اجایی؟) یعنی الو کجایی؟

از میز و مبل و تخت و...کلاً از همه جا صعود کردی...

به لوازم روی میز توالت دسترسی پیدا کردی و مرتب میری سراغ اونها و بررسی شون میکنی..

میگم میخواهیم بریم ددر برو کفشات رو بیار پات کن..میری میاری اما می خوای مثل آدم بزرگا ایستاده پات کنی اما می افتی...وقتی هم میگم کفشاتو در بیار فقط چسبشونو باز میکنی و نمی تونی از پات در بیاری..آخه یکم سخته...قربون هوشت برم کوشولوی من

عاشق توپ بازی، دالی بازی، کولی خوری، و اینکه دنبالت کنم فرار کنی هستی

هر وقت بابا نشسته میای پشتشو خم می کنی که سوار بابا بشی و ..سواری کنی...جالبه که خودت از بابا میری بالا و سوارش میشی

عاشق ددر و پارک و سرسره هستی...از پله های سرسره خودت بالا میری

کلاً با اسباب بازیهات بازی نمی کنی...اسباب بازیهای مورد علاقه ات وسایل خونه هستند

میری سر کابینت وسیله ای رو برمیداری میگم برو بزار سرجاش و در کابینت رو ببند ...فدات بشم که دقیقا همون کاری رو که میگم انجام میدی

و هزاران هزار کار جدید میکنی که بزار فقط بین خودم و خودت بمونهچشمک

 

خدایا هزارا هزار بار شکرت که می تونم لحظه لحظه رشد و بالندگی پسرم رو ببینم

در این جا اضافه میکنم مامانی تا یا دت نره دایی  در این مرحله از رشدت با مریم جون ازدواج کرد  که شادی را برای خانواده ی پدری رقم زد تو هم از اومدن مریم جون خوشحال شدی بغل اون شیر میخوری و..... راستی به مریم جون هم دایی جون میگی ومامان منم واسه ی اونا یه جشن کوچولو گرفت به عنوان جشن نامزد ی ان شا الله تو عروسیشون بزرگ ومرد شی کوچولوی مامانی یه دنیا دوست دارم خدایا پشت وپناه فرشته خودت باش

٨ خرداد ٩٢

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)