روزهای بی تکرار پسرکم
- پسر ناز من سه سال وهشت ماه است که وارد زندگی ما شده و بهترینها رادر زندگی برایمان آفرید. حس قشنگ مادر بودن را برای من و احساس پدری را برای امیر ،حس مادر بزرگی را برای مادرهایمان و.... خیلی از حسای زیبای دیگر برای نزدیکانمان.
پسر من حس زیبای مادری را به من داد وهمدم لحظه های خلوت و خاموشی شد که ساعتها نمیدانستم با این تنهایی چه کنم ، الان این موجود کوچک به قدری در این لحظات جا گرفته که نیاز به وقت اصافه دارم
. از مادر شدنم لذت میبرم، از لحظاتی که ساعتها در آغوش میگیرم و نوازشش میکنم و او معصومانه در چشمانم خیره میشود. از مادر شدنم لذت میبرم که لحظه ای طاقت دوری منو نداره و با ندیدن من ناآرومه.من خدایم را شکر میکنم که با فرستادن این فرشته زیبا حس زیبای مادری را به من چشاند.
حرفای قشنگ وبا مزه ی صدرا جونی:
__خانوادگی مشغول تمیز کردن لوبیا هستیم که یهویی صدرا میگه من چه پسر خوبی هستم که تو کارا بهت کمک میکنم
__یه روز تو وبلاگم عکسای صدرا رو نشون میدادم که گفتم اینم وبلاگ تویه خاطراتتو واست مینویسم وقتی بزرگ شدی بخونی گفت ممنون مامانی ک خاطراتم ومینویسی
__یه روز با صدرا جونی دوتایی پارک رفتیم یه دختر کوچولو ی خوشگل وسفید اومد کنارمون صدرا بانگاه ملیحی گفت مامان این دختره چه ضد افتابی میزنه ک اینقدر سفیده
__صدرا میگه مامان کاش من تو یه اداره کار میکردم نه تو بانک بهتر پول میدن کاش تو بانک کار میکردم اونوقت واســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه تو همه چیز میخریدم مامانی چی میخوای ماشین ساسی بلنــــــــــــد میخوای
__یه روز که شب دیر وقت بود از مهمونی اومده بودیم صدرا میگه مامانی بخوابین دیگه صبح نمیتونین بیدار شین ها
__صدرا در هر موقع وهر جا باشیم حتی تو مهمونی میره ومیاد بهم میگه مامانی عرشیا کی بزرگ میشه
__لباسای خودم وبابایی روواوردم اتو کنم صدرا میگه مامان این همه کار نمیخواد لباسای بابا رو اتو کنی بذار خودش اتو کنه
__صدرا میگه مامان دوتا قرص نعنا بهم بده با تعجب میگم دوتا ؟تو جواب میگه چیه مگه هشت تا که نخواستم
__موقعی که صدرا عطسه میکنه میگه اره فکر کنم از امیر حسین گرفتم
تا جایی که یادم بود نوشتم موقعی که یاد بیافته تو این پست اضافه میکنم """""""""""
حالا بفرمایین عکسای عسلک وتوضیح تو پایین عکسا
عروسی پسر دایی بابایی 14 مرداد
تولد دایی داداشی گلم 5 مرداد
تولد عمو رضا که رفتیم شاه گلی
گردش سه نفره ی ما در کندوان
کلی با بچه ها بازی کردی .
عاشقتم نفسم