صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

چهارمین بهار عسلک

1394/1/17 17:41
نویسنده : مامان صدرا
975 بازدید
اشتراک گذاری

سکوت
صدای آب
بوی شکوفه ها
بوی کاهگل نم خورده
ولی خودمانیم
آدم گاهی دلش بهار می خواهد …

سلام صدرایم سلام عشق کوچکم.....

عید امسال با خوشی های پی در پی تموم شد صفحه ای سفید رنگ باز کردیم وتموم کینه ها را کنار گذاشتیم وبه همان کاغذ سفید رنگ خیره شدیم تا روز هایمان رو به سفیدی کاغذ سفید کنیم ولک ولوکی نداشته باشد ...

امیدم لحظه تحویل سال خونه بودیم وبیدار تو در خواب شیرین ورویای خوش بیدارت نکردم تا فردایی راحت وپسری با انرژی داشته باشم بعد تحویل سال خوابیدیم وساعت 6 صبح بنا به قرارمون که حرکت به سمت تهران خونه عمه اینا بود بیدار شدیم واول روز 94 صبج زود خودمون و زدیم به راه .

پسرم تو مسیر رفت اروم وساکت بود ودر حال خورد وخوراک وبازی با تبلت ولی اخرای راه خیلی بی تابی میکرد که کی میرسیم وکی میرسیم........کمی ما رو اذیت کرد .

موقعی که رسیدیم تهران (خونه عمه )پسرم بادیدن بچه ها (هستی ورها وایناز )خوشحال شد وفقط به فکر بازی با موبایل وتبلت وبدوبدو بود این چند روز که موندیم تهران خیلی به ما خوش گذشت کلی عمه وبچه ها روبه زحمت انداختیم مهمان نواز خیلی خوبی بودن با اینکه دیر به دیر همدیگر ومیبینیم ولی احساس غریبی نمیکردیم وانشالله تابستون جبران میکنم بازم از همشون تشکر میکنم به خاطر محبتهای گرمشون .

چهارم فروردین صبح ساعت 6 بیدار ومقصد به سمت قم  بود رفتیم وزیارت کردیم وجون وفات هم بود سینه زنی وشاه حسین گویان دور حرم جمع شده بودند دو سه ساعتی موندیم وحرکت کردیم به سمت تبریز خوشحال از اینکه ساعاتی به خونه میرسیم که صدرا از موقعی که خرکت کردیم وسوار ماشین شدیم کلی نق زد وگریه کرد .از صدای صدراسر درد گرفتیم هم خودش اذیت شد هم مای بیجاره ...

ساعت 9:30 رسیدیم تبریز وبه گفتش که دلم برا مامان فاطی تنگ شده ومیرم وشب واونجا میخوابم  ما هم تسلیم شدیم وهمون کار وکردیم

6 فروردین عروسی دختر عمه من بودصدرا رو پیش بابایی گذاشتم وبا خیال راحت ومجردی رفتم عروسی که خیلی خوش گذشت انشالله خوشبخت بشن .

8 فروردین من برای اولین بارعمه شدم که خیلی خوشحالم نمیتونم حس عمه بودن رو تو این سطر ها بنویسم شاید اونایی که عمه شدن وهستن بدونن که واقعا خیلی حس قشنگیه موقعی که برادر زادم رو تو بیمارستان دیدم اشک شادی از چشمانم روانه شد وبازم به نعمت ها ومعجره های خداوند پی بردم شکر شکر شکر

خواب شیرین

صدرا وهستی جونم

چه پسر با حال وخوش رویی دارم

 

از راست صدرا /ایناز/رها

تو عکس بالایی صدرا رو نگا

شیطنت از چشماش میباره

صدرا وهستی گلم

عاشق خندهاتم

مرد های زندگیم دوستون دارم

عشق عمه

امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید

گویی بساط عیش مداوم به من رسید

نور ستاره ای در شب تولدش

انگار که فرشته ای از ازل رسید

برادر عزیزم و زن داشم مهربانم

تولد نازنین ترین و اهورایی ترین ارمغان زندگیتان را تبریک میگویم..

بهترین آرزوها رو برای شما و نوزداتان دارم

قدم نو رسیده مبارک

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامانی ساره
18 فروردین 94 21:40
سلام عزیزم چهارمین بهارت مبارک انشاءالله سال خوبی داشته باشین قدم نورسیده هم مبارک واقعا حس خیلی خوبیه عمه شدن و خاله شدن
مامان صدرا
پاسخ
مرسی خاله جونی امیدوارم شما هم سال خوبی داشته باشین واقعا حس قشنگیه
مامان مهراد
19 فروردین 94 14:02
سلام. سال نو تون مجددا مبارک. قدم برادر زاده ات هم مبارک. چشم به هم بزاری میشه همبازی صدرا. خدا هر جفت شون رو حفظ کنه.
مامان صدرا
پاسخ
مرسی مهری جون اره دیگه صدرا خیلی دوسش داره انشالله بعدا نظرش عوض نشه وحسودی نکنه من که خیلی مراقب رفتارمون هستم ولی بچه اس دیگه روی ماه مهراد گلم رو ببوس که ماشالله خیلی نازه