باورت میشه که همه دنیای منی
پســـــــــر....هرجا تو هستی...پُر از فرشته است...گاهی
خودِ خــــــــــــدا رو حس می کنم...یه وقتایی که نه از
دست من کاری برمیاد...نه هر کسِ دیگه ای...حتی فرشته ها!
فرشته کوچولویم ماهگردت مبارک
عشق ابدی من سلام
دلمان خوش بود به لحظه لحظه ی بالندگی ات...به دندانِ سفیدِ تازه واردت....به جهتِ رویشِ مویت..به انگشت کوچکِ دستت ... نشان هم میدادیم ثانیه های بیادماندنی و بکرِ بالندگی ات را...و دل می بستیم به اینکه تو بی تایی در جهانمان!
همین تنها بودنمان...همین خلوت بودنِ خانه ی عشقمان مزید بر علت شد...که تو هوا بشوی و ما نفس بکشیمت..گویی دم و بازدممان را می شمردیم...لحظه به لحظه.
این روزها که توانمند شده ای..که درست مثلِ یک آدم بزرگِ کوچولو می مانی...این روزها حرفهایت دوباره همان میدانِ دلدادگی را محیا کرده....
کارمان شده نقلِ قول از تو...من منتظر تا بابایی بیاید...و بابایی از لحظه های نبودنم می گوید!
از وقتی که حرفهایت نیاز به مترجم ندارد...دیگر فقط ما ناقل نیستیم....کافیست لحظه ای کنار آنها که دوستشان داری باشی...صدای قهقه هایشان را می شنویم...لبخند می زنیم..به وجودت افتخار می کنیم...و منتظر می مانیم تا بیایند و برایمان بگویند که چه شیرین گفتی..._اگه گفتی اون ماشین زرده چه رنگیه؟؟!قمز
صدرایم ؛ روزگار این روزها بدون تو معنا ندارد..گنگ است...لال می شود ! تو شدی زبانِ روزگار...معنا می کنی برایمان...و چه شگفت انگیز که جز لبخند و بخشش و مهربانی و عشق و بازی معنایی دیگر نمی دانی...
روزمرگی ها:
پسر کوپولم این روزا عشقت به شعر وسرود بیشتر شده اونم سرود هایی که به زبون خودمونه بیشتر علاقه داری وبا هم تو خونه میخونیم
سرود سحر تزدن دوراندا
منیم بابام قشحدی
خیلی قشنگ میخونی وماهم به بودنت افتخار میکنیم .
اعداد انگلیسی رو با هم تمرین میکنیم که چند تا شو یاد گرفتی .
هر شب یه قصه برات میخونم واونم قصه هایی که اموزنده هستن ولی تا بیداری هی سوال پیچم میکنی .
ولی قصه می می نی رو خیلی دوست داری که اگه به حرف مامانش گوش نده چه اتفاقاتی میافته .
بعد اینکه من برات قصه گفتم وتموم شدم رویا های زیباتو برام قصه میکنی ومیگی (مثلا دایی جون ماشینشو میفروشه میره از ماشن های شاسی بلند و..... میخره ومن وهم سوارش میکنه ودیگه از این حرفا ..........)
روز های پنجشنبه و جمعه رو اختصاص دادیم به شما شاه کوچولوی خونمون که هر کار و گردشی که دلش بخواد با هم میریم بیشتر به سرزمین شادی وبازیکده های سرپوشیده میریم وتو هم کلی بازی میکنی وگاهی میشه اونجا دوست هایی هم پیدا میکنی و بهشون دوستم میگی (به جای اسمشون دوستم خطاب میکنی )
حرفای بامزه :
_یه روز برا خرید رفتیم سوپر مارکت اقا فروشنده بهت گفت عمو چطوری ؟موقع سوار شدن تو ماشین بهم میگی مگه من عمو محمد م که بهم میگه عمو خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
_دارم دستشویی رو می شورم که صدرا با تعجب نگام میکنه ومیگه مامان پس چرا کارگری میکنی ؟
_یه روز که داشتم برا صدرا شعر میخوندم شعرم که طولانی شد یهو از جا بلند شد گفت :وای مغزم درد گرفت.
_صدرا میگه مامان فکر میکنم سرما خوردم میگم چرا میگه اخه امروز 3 تا عطسه کردم .
_هر وقت صدرا رو دعوا میکنم یه بغض شیرین داره میگه منو دوست نداری .