پاییز از راه رسید .............
صدرای من...
حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت...
حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز،یک پاییز خوشرنگ،به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد...
توی کوچه و پس کوچه هایش بغض نباشد...
پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیندازد...
یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد...
می مانیم به امید پاییزی که نه از فاصله خبری باشد نه از درد،نه از زخم نه از جنگ و نه از فقر...
به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد...
به امید صلح...
به امید عشق...
به امید شیرین ترین لبخندها...
صدرای من...
هر چه دورتر می شوی ،
من ؛
عاشق تر می شوم !!!
و هر چه نزدیک تر می آیی ،
بی تاب تر می شوم !!!
گویی ، عاشق که باشی
دور یا نزدیک ،
فرقی ندارد ...
حتی اندک یادِ تو هم ،
کافیست
برای بی تاب بودن
آن عشقی که میگویند، تو نیستی. تو معنایی بالاتر از عشق داری و
برای من تنها یک عشقی....
ای زیباترین هدیه خدا سومین پاییزت مبــــــــــــــــــــــــــــــــااااااااارک
این عکسا مربوط میشه به سال قبل به علت مشغله ی کاریم عکسی از پسملی ندارم انشالله زودی میام واز عکسای این روزاش میزارم.
راستی صدرایم 5 شهریور تولد بابایی هم بود که تو پست قبلی یادم رفت بگم ...........میگم دیگه میام یه چیزی برات بنویسم همشو فراموش مینکم نمیدونم چکار کنم .
همسر مهربون وبابای خوش اخلاق صدرا جونی یه دنیا دوست دارم
روز تولد بابایی تو خونه مون مهمون داشتیم ومن وصدرا جونی برا بابایی یه کادوی کوچولو وناقابل هدیه دادیم
ولی عزیزکم اینو بدون که برای ما زیبا ترین هدیه تویی