یه روز گرم افتابی با فندق خان
یاحق........
بهارِ عمرم...این روزهایمان به بازی و بازی و بازی میگذرد...نمی دانستم باید برای این روزهایت انرژی ذخیره کنم...باید بدوم پا به پایت...بخندم مثلِ تو....و آنقدر دنیا برایم بِکر باشد که هر بار از دیدنِ زاغکی ذوق کنم! به خیالم بزرگ می شوی و میروی پی بازیت...
اما گویی تا تو باشی بازی هم هست...
کمی طولانیست..اما ماندگار! میدانم ثبتش نکنم به ازای شیرینی روز افزونت فراموشش میکنم!
پسر شیطون بلایم مامورخ 1393/3/2 جمعه برای گردش وپیکنیک با خانواده مامان فاطی رفتیم باغ خودمون .وای که چه هوایی داشت چقدر ساکت وبا صفا بود درختانی که با داشتن شاخ وبرگ محکم تلاش در بزرگ کردن میوه ی خودشان هستن وگلهای زبیایی که غنچه دراوردن حتی میتوان عطر انها رو از چند قدم بیش تر حس کرد تمام هستی ونیستی این دنیا قابل وصف نیست .
در طول این روز صدرا جونم یکم شیطونی کرد وکلی بازی وبدو بدو هم برا ما خوش گذشت هم برا صدرا جیگره .................
تو مسیر راه صدرا جونم از خوردن تنقلات قافل نبود.
خوردنی مامان دوستت دارم
دوستت دارم شاپرک
ای شیطون منتظر اتیشیییییییی
به فندق خان میگم مامانی یه نگاه اینورخودشو این طوری تحویل میده. (مامان فدای ناز وادات )
عاشق خاک بازی والبته به نظر من کثیف کاری
این دو مهندس سعی دارن یه برج بزنن اونم تو باغ خخخخخخخخخخخخ
وروجکم عاشق باد کردن کبابا .عزیز دل مامان با اینکه هر نوع گوشتی رو تو سیخ دوست داری ولی اون روز اصلا لب نزدی
از سمت راست(بابای مهربونم /داداشی گلم /شوشوی عزیزم)
پسر گلم یکم استراحت تو وسط بازی میچسبه درسته که کم خوابیدی ولی به روحیت خیلی تاثیر داشت که قبل خواب غر میزدی
بعد بیدارشدن( بند دلم همیشه خوب بخوابی وخوابای خوشگل ببینی فدات شم )
حالا یه خنده تحویل بلال جون تا که اماده بشه بخورمششش
تو رو خدا این پسره خوردن نداره ...........بوسسسسسسسسسس