صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

عید سال 99⚘

خدایا ، می دانم سرت شلوغ است و داری چمدانت را برای آمدن بهار آماده میکنی، امسال تا جایی که جا داشتیم دلمون شکست ، اشکمون ریخت .... نگاهمون غرق انتظار شد. که امسالمون سال بغض بود سال آه بود سال خداحافظی های سیاه بود . حالا که داری از راه میای توی آغوشت برامون عشق بیار  توی چشمهات برامون اشک شوق بیار. ساعت میگه کمخر از چند ساعت نمونده درسته که غم بیشتر شده ؛ اما امیدمون رو کم رنگ نکن ! من امیداوارم به لطف و مهربانیت  عید امسالمون که همش خونه موندیم و تکالیف نوشتیم حسابی😢 امسال طبق معمول اولین سین هفت سینمون رو با صاد میچینیم صدرایم صفای زندگیم همینطور صاف و زلال برایم بمان ❤❤❤...
8 فروردين 1399

❤روزهای💚 رنگیمون 💛...

این جَهان با تُ خوش اَست آن جَهان با تُ خوش اَست این جَهان بی مَن مَباش آن جَهان بی مَن مَرو ما و ثمره ی عشقمون دراین خاک،دراین پاک،به جز عشق،به جزمهر،دگرهیچ نکاریم آن من است اوووو در من بدمی من زنده شوم یک جان چه بود صد جان منی پ.ن: سلام به دوست جونیای گلم که خیلی دلتنگتون هستیم انشالله این هفته فرصت میکنم به تک تکتون سر بزنم ممنونم از لطفی که به وبلاگ پسرم دارین و با کامنت های زیباتون شرمندمون میکنین دوستون داریم .🤗❤⚘ ...
2 اسفند 1398

این روزهایش...

حضورت چه آرامشی را به جان زندگیم می اندازد !من می گویم جادوگر بهشتی ؛یا نه اصلا خودِ گوشه ای از بهشتی!بودنت ساعت زندگیم را از کار می اندازد ومتوجه گذر زمان نمیشوم!عجیب است!حتی اگر چشمانم بسته باشد باز هم فقط رنگ نگاه تو را میبینم و ارامش را در تو جستجو میکنم! تو که باشی غنچه های باغچه به رویت لبخند میزنند،خورشید زمستان گرم تر می تابد،آنقدر آرامش میدهندو آسمانی اند ،که رنگ خونت آبی می شود؛ آبی هایی که خیلی کمیاب هستن پسر .. پسرم ماه من شاید وقتی عاشقانه برات می نویسم خیلی ها بگن اغراق میکنی ولی هر چیزی که تا الان درباره ت گفتم گوشه کوچکی از احساس من به تو هست این زمستان با تو بوی بهار میدهد❤ ...
20 بهمن 1398

یلدای 98🍉چیله گِجَسی🍉

یلدای امسالِ ما خونه مامانم🍉 خوشمزه هامون که مامانم رو به زحمت انداختیم فدای تموم مهربونیات بشم من آخ تو شب یلدای منی دیونه دوست داشتنی لبای تو رنگ اناره هندونه شیرینیش کم میاره بوسه های تو که جنس یاره   تو مثل بارونی تو دل مهمونی دلم و دلم و دلم می میره واسه تو که جووووونی و این روزهایش که همش سرش گرمه تکالیفشه   و چالش جوراب مبینایی 😁😁 ...
7 دی 1398

⚽🎈صدرا بالام دوغوم گونون کوتلو اولسون🎈⚽

17آذرماه🍁 با آمدنت؛پاییز قشنگمون و رو زیباتر کردی🍂 خوش آمدی به این دنیا😚 پسرم ،تولدت مبارک❤ صدرا بالام دوغوم گونون کوتلو اولسون🎂 اینجا فرشته ای هشت ساله شده هشت ساله که با قدماش با عطرتنش مهمون خونمون شده🎉🎉🎉 همین که میخندی و شادی برایم دنیاست❤❤ مثل خون در رگهای منی.. هر چه عدد سن تو بالاتر میرود عشق من به تو نیز بیشتر و بیشتر میشود پسر فوتبالیست من تولدت مبارک🎈🎈🎈🎉🎉🎊🎊🎊⚽⚽⚽⚽ الهی فدای خنده ی خرگوشیت بشم من پدر و پسری 🎉🎉🎉 دیگران چون بروند از نظر از دل بروند! تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی... عاشقانه دوستت دارم...
17 آذر 1398
1207 24 22 ادامه مطلب

🍭این روز هایش 🍭

⛱محبت عجیب است اگر آن را به رفیق هدیه کنی، احساس آرامش میکند و اگر آنرا به دشمنی تقدیم کنی، شرمنده و پشیمان خواهدشد. یه روز عالی با هم نفسم❤ ⛱هر سقوطی پایان کار نیست باران را ببین، سقوطش زیباترین آغاز است. ⛱لحظه ها... تنها پرندگان مهاجری هستند که هرگز به آشیانه باز نمی گردند… پس... دریابیم لحظه لحظه ی زندگی را... ⛱شروع کن! خوشبختی جایش همینجاست کنار تو... 🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕🍕 ⛱الهی در سکوت شب ذهنم را آرام کن و مرا در پناه خودت به دور از هیاهوی این جهان بدار الهی شبم را با یادت بخیرکن شب بخیر.... ...
4 آبان 1398

کودکم روزت مبارک ...

شیطون بلای خونه ام روزت مبارک 🙋 این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند! روز کودک مبارک سه نفره هامون ثبت بشه برای این روز زیبا ❤ برایم بمانید ...! ➰ احساستان را نفس میڪشم نگاهتان را می خوانم قلبتان را می نوازم صدایتان را می بوسم از عاشقانه هایتان براے خودم لباس میدوزم دیوانه نیستم ! فقط ؛ یڪ جور خاص ڪه ڪسی بلد نیست عاشقتان هستم ..! ...
20 مهر 1398

کلاس دومی خونه ی ما❤

💕💕 چه زود دیر می شود ! در باز شد ... برپا ! ... برجا ! درس اول : بابا آب داد ، ما سیراب شدیم . بابا نان داد ، ما سیر شدیم ... اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان ... و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند ... کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم و در زندگی گم شدیم. همه زیبایی ها رنگ باخت ...! و در زمانه ایی که زمین در حال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد ! نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته ... دیگر باران با ترانه نمی بارد ! و ما کودکان دیروز دلتن گ شدیم ... و امروز چقدر دلتنگ آن روزهاییم که هرگز نفهمیدیم ؛چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم؟؟؟ مرد کوچکم چه دلبرانه دل منِ م...
8 مهر 1398
1197 23 17 ادامه مطلب