صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

شرح کار این روز ا و19 ماهگی قند عسل

همه شیرینی زندگیم 19 ماهه شدنت مبارک   پسر نازنینم آنقدر سرعت بزرگ شدنت زیاد است که هر چی سعی میکنم بهش نمیرسم... به زمان احتیاج دارم... میدونم کجا می خوام برم فقط لازم است که روزهام کش بیان.... من و بابایی با شروع 19 ماهگیت درک کردیم که داریم وارد یکی دیگه از مرحله های شیرین زندگی پسرمون میشیم... مرحله بزرگ شدن و قد کشیدن... مرحله بالندگی... مرحله درک کردن خیلی از مسائل و حرفهای بیشتر و ... امیدواریم بتونیم راهنمای خوبی برای تمام مراحل زندگیت باشیم عزیز دلم...امیدوارم بتونیم همزمان با تو فدم برداریم و پیش بریم.. زمان خیلی زود در حال گذر است... کاش میشد در لحظه ایستاد و لذت برد اما ...
27 بهمن 1392

اولینروز عشق با وروجک خونه

گل من وقتی که قدم به این دنیای بزرگ گذاشتی زندگی من وبابات رو سر شار از شادی ومهر ومحبت کردی باید این رو هم بدانی که در این دنیا مناسبت ها مراسمات وخلاصه ما را در این تنهایها تنها نگذاری وما را شریک خود بدانی  قشنگترین ارزوهایم صدرا روز دوست داشتن روز عشق روز با هم بودن روز رویاهایم را به تو وعزیزم عمرم وجودم  وتنها تکیه گاهم بابات تبریک میگم روز عشق بابات برای تو جیگرش یه ماشین و برا من یه روسری که خیلی دوسش داشتم برامون خرید بینهایت ممنون  و مامانت برا گلش لباس و عشقم جا کیلید قلب خرید تنها تکیه گاهم ٣٠ فروردین ٩٢ ...
26 بهمن 1392

پسرم 10 ماهه شدنت مبارک

تمام امید مامان و بابا ده ماهه شد. قربونت برم که این ماهها مثل برق و باد دارند می گذرند. چقدر دوست دارم زمان بایستد و من از لحظه به لحظه  با تو  بودن سیراب شوم. ده ماه هست که با آمدنت به زندگیمان نعمت خدا را بر ما کامل کردی. ده ماه هست که با بودنت و داشتنت انس گرفته ام. ده ماه هست که وقتی برای کاری به مدت چند ساعت از خانه خارج می شوم دلم بدجوری هواتو می کنه و قلبم بدجوری می طپه. انگار دنبال گمشده کوچولوش می گرده. ده ماهگیت مبارک ملوسکم ٤ خرداد ٩٢ ...
26 بهمن 1392

15 ماهگیت مبارک بند دلم

تک ستاره قلبم 15 ماهگیت مبارک   عزیزم باور نمیشه چه زود گذشت 15 ماه از عمر نازنینت.. عشق من.. زندگی من.. این 15 ماه زیباترین لحظه های زندگی ما بوده تو آرامش بی نظیر لحظه های مایی.. و وجود تو زیباترین هدیه خداوندی چقدر حضورت به خانه ساکت ما هیجان و شادی بخشید 15 ماه با تمام سختیها و شیرینی هایش سپری شد... 15 ماهه که مادر شده ام ...ممنون پسرم که اومدی ....آمدنت چقدر شیرینه...تمام تنهاییام با تو پر شد..     گل پسر 15 ماهه من تند تند میره از این ور خونه به اون ور خونه، آشپزخونه، اطاق ها، حموم و ....و به همه جا سرک میکشه که ببینه چی به چیه... با صدای آهنگ نانای میکنه و با...
26 بهمن 1392

یک سالگی میوه دلم

سر قشنگم در کمال ناباوری من و پدرت یک سال از حضورت در کنارمان گذشت...حضوری گرم و دلنشین....چقدر بودنت به زندگیمان آرامش بخشید....یک سال با تمام دل خوشی ها و دلواپسی هاش گذشت....خدای عزیزم ممنون از اینکه لیاقت مادر شدن را به من دادی ..... لیاقت زیستن در کنار فرشته کوچک آسمانی .... خدای مهربون درست در زادروز تولد پسرم در ساعت12:30 بعد از ظهر من او را در آغوش کشیده بودم و می بوسیدمش و از اینکه پسر کوچولوی من یک ساله شده بود اشک شوق می ریختم و هزاران بار شکرت کردم....چقدر لحظه قشنگی بود پارسال در چنین لحظاتی مملو از دلهره و استرس بودم ....نگرانیم این بود آیا نی نی کوچولوی من سالم هست یا نه ...اما دقایقی بعد از اینکه با چشمان خیس وارد ...
26 بهمن 1392

راه افتادن مرد کوچک

سر نازنینم از وقتی به دنیا اومدی تمام اعمال حرکتی رو به سرعت یاد گرفتی بدون اینکه هیچ کمکی یا آموزشی بهت بدیم.......حدوداً از چهار و نیم ماهگی سینه خیز می رفتی و تقریبا حدود 6 ماه و نیمت بود که کامل چهار دست و پا میرفتی و همینطور ادامه پیدا کرد که الان یازده ماه و نیمت هست کامل داری راه میری....البته مثل آدم آهنی...هر وقت هم که بهت میگم تاتا کن بلند می شی راه میری و خودت میگی تاتا تاتا.....اما از آنجایی که زود خسته میشی زود می شینی و گاهی اوقات هم می خواهی تند تند راه بری که می افتی و دوباره شروع میکنی به چهار دست و پا رفتن   نازنینم امیدوارم با این پاهای کوچولو و قدمهای کوتاه در آینده بتوانی گامهای بلندی در راه درست برداری.... ...
26 بهمن 1392

چهار دوندونی شدن صدرا

صدرای  من, تمام امیدم, چند روز پیش خیلی بهانه گیر شده بودی فقط و فقط تو بغل آروم میشدی عزیز دلم به محض اینکه میزاشتیمت تو تخت یا زمین گریه میکردی یا وقتی صورتتو بوس میکردم  یا نازت میکردم اشکات همینجوری میومد فهمیدم که دندونات درد میکنند............دردت به جونم ........کاش میشد من این دردهارو تحمل میکردم و تو فقط برام میخندیدی   همون شب تب کردی و مدام گریه میکردی خواب بودی اما از شدت درد پا شدی نشستی  اما من میدونستم که مرواریدات دارند دونه به دونه جووونه میزنند این دفعه دندون نیش بالات خودشو نمایان کرد میدونم خیلی خیلی اذیت شدی عسلممممممممم اما  چهار دندونه شدنت رو بهت تبریک میگم گلممم...
26 بهمن 1392

واکسن 2 ماهگی

عزیز دل مامان وقتی که 2 ماهگیت تمام شد ما باعثی تو رو میبر دیم مرکز بهداشت که برای گلم واکسن بزنند من ومامان جونت  با هم رفتیم مرکز بهداشت  اول  تو رو وزن گیری کردن  وزنت خیلی خوب بالا رفته بود با اون همه شلوغیات وزن تولدت  2/850 بود که حالا شده 5/600 منم که خیلی خوشحال شدم که کفتم واسه ی خودش مردی شده  بعد قدتم شده بود 58 بعد ماما جونت تو رو واسه ی واکسن اماده کرد من خیلی ناراحت بودم  تو اول واکسن گریه وداد وبیداد کردی بعد خوابیدی ولی وقتی که رسیدیم خونه پات خیلی درد میکرد  تب کردی اون روز تا فرداش گریه کردیو بعد درد پاتم خوب شد واینم با سلامتی تموم شد  عمرم .وجودم تنها ییم همه چیزم  عاشق ن...
26 بهمن 1392

روز یکم تا چهلم پسرک

عزیزم وقتی قدم های نازنینت را در خونه ی ما گذاشتی  دیگر زندگی رنگ و بوی دیگری داشت  با وجود تو احساس ارامش میکردیم  بالا خره ما از بیمارستان مرخص شدیم چون من کم خونی داشتم برام خون زدن حال خوبی نداشتم  بعد بیمارستان مامان جونت تورو بردش حموم  بعد  لباستو پوشاندیم بعد با خیال راحت توتختت گذاشتیم خوابیدنت خیلی قشنگه پسرم  الان هم وقتی میخوابی همیشه ازت عکس میگیرم  روز 9و10 برای نازنینم یه مهمونی دادیم  بعد با مامان جونت رفتیم خونی اونا یه کم بچه نا ارومی بودی فقط گریه میکردی وما علتش ونمیدونستیم وشبها اصلا نمی خوابیدی  تا صبح بیدار فدات شم مامانو خیلی اذیت کردی ولی باز لذت بخش و دلپذیر  بو...
26 بهمن 1392