صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

پنجمین سالگرد ازدواج

  اذر ماه سال 86   من با بهترین مرد دنیا عهد و پیمان جاودانه بستم که تا لحظه ای نفس دارم در کنارش باشم گذشت.... پنج سال از آن روز و آن پیمان گذشت....با تمام پستی ها و بلندیهایش گذشت....با تمام خوبیها و بدیهایش گذشت....ولی من همچنان عاشقت هستم...عاشق مهربانیت....عاشق یکرنگیت ...عاشق صداقتت... عاشق فداکاریت و عاشق وجودت و خودت که بهم آرامش میده و با آمدن پسرم, گلم, میوه دلم این عشق چندین برابر شد.... اما گاهی دلخوری هایی پیش میاید که مثل طوفان زود گذر زندگیم را در برمی گیرد اما هیچ چیز باعث نمیشه که عشق و علاقه ام نسبت به همسرم  کم بشه امیر جان, همسرم, امیدم, تکیه گاهم, ب...
28 بهمن 1392

ای همه وجودم

  به نام خدایی که وروجکم را افرید سلام وروجکم خوشکل مامی نمیدونم از کجا شروع کنم ۴ روز از تولد ۲ سالگیت گذشته ولی ما بازم در تکاپوی یه دوره دیگه از زندگیت هستیم که اینم میدونم که با لطف خدا ی مهربون این دوره رونیز با خوشی بدرقه خواهیم کرد.   خوشگل مامی با بدرقه دوسالگیت چه تغییر وتحولی کردی: دیگه هیچ مشکلی تو حرف زدن نداری کامل کامل کلماتو میگی قربونت برم که امروز داشیم صبحانه میخوردیم بعد اتمام صبحانه بابایی زحمت کشید و سفره رو جمع کردولی وروجک خونه اشتهایی از خود نشون نداد که چیزی بخوره ویکم صبحانش وجدا گذاشتم یه کنار که بعد رفتن بابایی بخوره .بعد این که بابا رفت مغازه... مامان:عزیزم بیا غذاتو بخور. صد...
28 بهمن 1392

بابا بلد نیست .......

سلام وروجک خونه   پسرم امروز  ما رو خیلی خندوندی  که با بابایی میخواستیم درسته قورتت  بدیم عشق مامان بعد ازامدن بابایی که خیلی قبراح وسر حال بودی منم که از عصر اسباب بازیهاتو که تو پارکینگ بودن رو برات اورده بودم خلاصه از عصر امروز سر گرم بازی بودی ولی قبل بابایی خونه رو مرتب کرده بودم که بابایی امسال علاقه زیادی به سریال مختار نامه داره و تماشای تی وی هم تو اتاق کوچولو واونم با چه ماجراهایی پدر خونه در حال تماشای تی وی و کوچولوی خونه هم در حال ریخت وپاش اسباب بازیها وسط اتاق و یه ساعت هم از داخل اون اسباب بازیهآ پیدا شد وشد سوزه ی ماچون اون ساعت چراغ داره و باید تو تاریکی عکسش نمایا ن  بشهکه گل پسرما...
28 بهمن 1392

اذر ماه

سلام پسرم خوشحالم که به وبت اومدم برات مینویسم  تا روزی که بخوانی.   پسرم خیلی بزرگ وفهمیده شدی و واسه ی خودت مرد شدی شیرین شدی دلبر شدی یه جا بگم /تموم زند گیمون شدی اقا پسر پسرم اذر ماه"ماه شادی و نشاط برای خانواده ماست چرا که؟دوسالگرد مهم تو این ماه رقم خورده . اولی ۵ اذر ماه که با بابایی یه زندگی محکم با پایه عشق ساختیم  و فقط روزش رو گذاشتیم سالگرد ازدواج . و دومی ۱۷ اذر که خدا بعد دو سال از زندگیمون تا این که خوشبختیمون کامل بشه از خدا تو رو خواستیم وخدا ۱۷ اذر هدیه اسمونیشو به ما دادوبه زندگی رنگ دیگه ای بخشید . خدایا از تموم نعمت هایی که بهمون بخشیدی شکر گذارم ...
28 بهمن 1392

وقتی مادر میشی ...............

وقتی مادر میشی دنیات عجیب وغریب میشه   وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه انقدر کوچیک میشه که هیچ کس غیر از خودت دنیا رو نمیبینه. دنیات میشه کودکت با کودک شیر میخوری........با کودکت چهار دست وپا راه میری............با کودکت اده بده میکنی با کودکت رشد میکنی بزرگ میشی. انقدر بزرگ که همه میگن مادری....... یهویی کوه میشی توانت میشه ۱۰۰۰برابر. دیگه مریض نمیشی دیگه نمی نالی وقتی مادر میشی دیگه ازسوسک نمیترسی وقتی ممادر میشی دنیات میشه تغذیه واموزش وپرورش. دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خرید واسه یه مانتو. وقت میشه طلای ۱۰۰۰ عیار:نایاب نایاب وقتت میشه کودکت حالا کوه شدی اون میخواد ازت بالا بره:قد...
28 بهمن 1392

دفاع مقدس

سلام پسرم عزیز دلم  امروز 31 شهریور مصادف با دفاع مقدس بود که چن ساله که در شمیم پایداری برگزار میشه که نزدیک خونه ماست باباجونت عصر ساعت 6 ما رو هم برداشت و رفتیم پارک شمیم پایداری  برای مشاهده نمایشات خلاصه وقتی رسیدیم خیلی ذوق کردی که اینا چین؟ولی  بعدش عادت کردی اولش سوار تانگ شدید با امیر حسین  بعد سوار با زور و کلک پایین اوردیمتون واینم یه روز خوب و یه مراسم خوب برای گل پسری شد که برای بار دوم اوردمت که اولی سال قبل کوشولو بودی وتوجه نمیکردی ولی اینبار و دیگه نگو که حسابی میدونستی ومنم توضیح میدادم ؟     ...
28 بهمن 1392

ارام جانم

ارام جان ارام جانم بخواب   سلام پسملم خوشحالم که وقت اوردم که به وبت سر بزنم چون از دست وروجکم حتی وقت نمیکنم سرمو بخارونم پسرم اتیش پاره شدی خیلی شیطون بلا گنجشک شیرین زبون موش خونه هر چی بابتت بگم بازم کمه پسرکم پریروز گهواره نوزادیتو اوردم که خونه رو زیاد کثیف نکنی که کاشششششششششش نمی اوردم  چه بلای سر من اوردی بااین تختت .همه اسباب بازیها تو ریختم توش ولی هر کدوم بعد کمی بازی پرتاب به اون ور خونه و ای مامانی من با تو چی کنم  بعد هم وقت خوابت رسید که گفتم به پاهام بندازم که بخوابی که نشد گفتی باهمین تخت کوچکم که ختی پاهات بیرون میزد  خوابیدی بعد خواب گفتم بزارم زمین بخوابی که یه دادی زدی که اونجو...
27 بهمن 1392

ماجرای ما در شهریور وتولد بابایی

ماجرای ما در شهریور 92 سلام گلم عزیزتر از جانم خدا رو شکر که حالت بهتر شده هیچ مادری دوست نداره بچه سرما بخوره یا مریض بشه منم همینطور خیلی دوست دارم دلبرکم دوشنبه 11 شهریور بود که حال گل پسری خوب خوب   در ضمن پسرم 5 شهریور تولد بابایی بود که منم واسه ی تولد بابایی یه کیک خشمززه درست کرده بودم که به خاطر بیماری تو نتونستم اون روز اپش کنم وووو....الان همشو میگم از سیر تا پیاز ما قبل رسیدن بابا چند تا عکس یادگاری از تو خودم گرفتم  وتو هم با چهشوری مثل اینکه تولد تو بود ولی تولد تو هم به شمار میاد چون قبل بابا شمع  و چند بار روشن کردم و تو فوت کردی عاشق این کاری. وکلی نانای کردیم بعد رسیدن بابایی از شوق  مث...
27 بهمن 1392

صدا بده ............

  صدا بده !!! چگونه وقتی این جمله های من در آوردی را از زبانت میشنوم تاب بیاورم و غرق بوسه ات نکنم ؟ چگونه نگاهم را از نگاهت بدزدم تا بند را آب ندهم ؟ چگونه در آغوش نگیرمت و دور تا دور خانه نچرخانمت ؟ چگونه کودک ِ کوچک ِ بی تکرار ِ من ؟ ظرف میوه را درست با چشم برهم زدنی برعکس روی زمین ریخته ای ! کاسه سوپت را یک جا روی میز خالی کرده ای ! با مدادشمعی هایت تمام میز را خط کشیده ای ! برای هر کدام از کارهایی که کمی درست نیست باید تدبیری بیندیشم ، باید متفاوت عمل کنم ! تصمیم به سکوت گرفته ام ، به چشمانت نگاه نمیکنم تا دلم نلرزد ، وانمود میکنم ناراحتم ! نزدیک می آیی ، قلبم تندتر میتپد ،  ـ مامان ...
27 بهمن 1392