صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

دفاع مقدس

سلام پسرم عزیز دلم  امروز 31 شهریور مصادف با دفاع مقدس بود که چن ساله که در شمیم پایداری برگزار میشه که نزدیک خونه ماست باباجونت عصر ساعت 6 ما رو هم برداشت و رفتیم پارک شمیم پایداری  برای مشاهده نمایشات خلاصه وقتی رسیدیم خیلی ذوق کردی که اینا چین؟ولی  بعدش عادت کردی اولش سوار تانگ شدید با امیر حسین  بعد سوار با زور و کلک پایین اوردیمتون واینم یه روز خوب و یه مراسم خوب برای گل پسری شد که برای بار دوم اوردمت که اولی سال قبل کوشولو بودی وتوجه نمیکردی ولی اینبار و دیگه نگو که حسابی میدونستی ومنم توضیح میدادم ؟     ...
28 بهمن 1392

ارام جانم

ارام جان ارام جانم بخواب   سلام پسملم خوشحالم که وقت اوردم که به وبت سر بزنم چون از دست وروجکم حتی وقت نمیکنم سرمو بخارونم پسرم اتیش پاره شدی خیلی شیطون بلا گنجشک شیرین زبون موش خونه هر چی بابتت بگم بازم کمه پسرکم پریروز گهواره نوزادیتو اوردم که خونه رو زیاد کثیف نکنی که کاشششششششششش نمی اوردم  چه بلای سر من اوردی بااین تختت .همه اسباب بازیها تو ریختم توش ولی هر کدوم بعد کمی بازی پرتاب به اون ور خونه و ای مامانی من با تو چی کنم  بعد هم وقت خوابت رسید که گفتم به پاهام بندازم که بخوابی که نشد گفتی باهمین تخت کوچکم که ختی پاهات بیرون میزد  خوابیدی بعد خواب گفتم بزارم زمین بخوابی که یه دادی زدی که اونجو...
27 بهمن 1392

ماجرای ما در شهریور وتولد بابایی

ماجرای ما در شهریور 92 سلام گلم عزیزتر از جانم خدا رو شکر که حالت بهتر شده هیچ مادری دوست نداره بچه سرما بخوره یا مریض بشه منم همینطور خیلی دوست دارم دلبرکم دوشنبه 11 شهریور بود که حال گل پسری خوب خوب   در ضمن پسرم 5 شهریور تولد بابایی بود که منم واسه ی تولد بابایی یه کیک خشمززه درست کرده بودم که به خاطر بیماری تو نتونستم اون روز اپش کنم وووو....الان همشو میگم از سیر تا پیاز ما قبل رسیدن بابا چند تا عکس یادگاری از تو خودم گرفتم  وتو هم با چهشوری مثل اینکه تولد تو بود ولی تولد تو هم به شمار میاد چون قبل بابا شمع  و چند بار روشن کردم و تو فوت کردی عاشق این کاری. وکلی نانای کردیم بعد رسیدن بابایی از شوق  مث...
27 بهمن 1392

صدا بده ............

  صدا بده !!! چگونه وقتی این جمله های من در آوردی را از زبانت میشنوم تاب بیاورم و غرق بوسه ات نکنم ؟ چگونه نگاهم را از نگاهت بدزدم تا بند را آب ندهم ؟ چگونه در آغوش نگیرمت و دور تا دور خانه نچرخانمت ؟ چگونه کودک ِ کوچک ِ بی تکرار ِ من ؟ ظرف میوه را درست با چشم برهم زدنی برعکس روی زمین ریخته ای ! کاسه سوپت را یک جا روی میز خالی کرده ای ! با مدادشمعی هایت تمام میز را خط کشیده ای ! برای هر کدام از کارهایی که کمی درست نیست باید تدبیری بیندیشم ، باید متفاوت عمل کنم ! تصمیم به سکوت گرفته ام ، به چشمانت نگاه نمیکنم تا دلم نلرزد ، وانمود میکنم ناراحتم ! نزدیک می آیی ، قلبم تندتر میتپد ،  ـ مامان ...
27 بهمن 1392

شرح کار این روز ا و19 ماهگی قند عسل

همه شیرینی زندگیم 19 ماهه شدنت مبارک   پسر نازنینم آنقدر سرعت بزرگ شدنت زیاد است که هر چی سعی میکنم بهش نمیرسم... به زمان احتیاج دارم... میدونم کجا می خوام برم فقط لازم است که روزهام کش بیان.... من و بابایی با شروع 19 ماهگیت درک کردیم که داریم وارد یکی دیگه از مرحله های شیرین زندگی پسرمون میشیم... مرحله بزرگ شدن و قد کشیدن... مرحله بالندگی... مرحله درک کردن خیلی از مسائل و حرفهای بیشتر و ... امیدواریم بتونیم راهنمای خوبی برای تمام مراحل زندگیت باشیم عزیز دلم...امیدوارم بتونیم همزمان با تو فدم برداریم و پیش بریم.. زمان خیلی زود در حال گذر است... کاش میشد در لحظه ایستاد و لذت برد اما ...
27 بهمن 1392

اولینروز عشق با وروجک خونه

گل من وقتی که قدم به این دنیای بزرگ گذاشتی زندگی من وبابات رو سر شار از شادی ومهر ومحبت کردی باید این رو هم بدانی که در این دنیا مناسبت ها مراسمات وخلاصه ما را در این تنهایها تنها نگذاری وما را شریک خود بدانی  قشنگترین ارزوهایم صدرا روز دوست داشتن روز عشق روز با هم بودن روز رویاهایم را به تو وعزیزم عمرم وجودم  وتنها تکیه گاهم بابات تبریک میگم روز عشق بابات برای تو جیگرش یه ماشین و برا من یه روسری که خیلی دوسش داشتم برامون خرید بینهایت ممنون  و مامانت برا گلش لباس و عشقم جا کیلید قلب خرید تنها تکیه گاهم ٣٠ فروردین ٩٢ ...
26 بهمن 1392

پسرم 10 ماهه شدنت مبارک

تمام امید مامان و بابا ده ماهه شد. قربونت برم که این ماهها مثل برق و باد دارند می گذرند. چقدر دوست دارم زمان بایستد و من از لحظه به لحظه  با تو  بودن سیراب شوم. ده ماه هست که با آمدنت به زندگیمان نعمت خدا را بر ما کامل کردی. ده ماه هست که با بودنت و داشتنت انس گرفته ام. ده ماه هست که وقتی برای کاری به مدت چند ساعت از خانه خارج می شوم دلم بدجوری هواتو می کنه و قلبم بدجوری می طپه. انگار دنبال گمشده کوچولوش می گرده. ده ماهگیت مبارک ملوسکم ٤ خرداد ٩٢ ...
26 بهمن 1392

15 ماهگیت مبارک بند دلم

تک ستاره قلبم 15 ماهگیت مبارک   عزیزم باور نمیشه چه زود گذشت 15 ماه از عمر نازنینت.. عشق من.. زندگی من.. این 15 ماه زیباترین لحظه های زندگی ما بوده تو آرامش بی نظیر لحظه های مایی.. و وجود تو زیباترین هدیه خداوندی چقدر حضورت به خانه ساکت ما هیجان و شادی بخشید 15 ماه با تمام سختیها و شیرینی هایش سپری شد... 15 ماهه که مادر شده ام ...ممنون پسرم که اومدی ....آمدنت چقدر شیرینه...تمام تنهاییام با تو پر شد..     گل پسر 15 ماهه من تند تند میره از این ور خونه به اون ور خونه، آشپزخونه، اطاق ها، حموم و ....و به همه جا سرک میکشه که ببینه چی به چیه... با صدای آهنگ نانای میکنه و با...
26 بهمن 1392

یک سالگی میوه دلم

سر قشنگم در کمال ناباوری من و پدرت یک سال از حضورت در کنارمان گذشت...حضوری گرم و دلنشین....چقدر بودنت به زندگیمان آرامش بخشید....یک سال با تمام دل خوشی ها و دلواپسی هاش گذشت....خدای عزیزم ممنون از اینکه لیاقت مادر شدن را به من دادی ..... لیاقت زیستن در کنار فرشته کوچک آسمانی .... خدای مهربون درست در زادروز تولد پسرم در ساعت12:30 بعد از ظهر من او را در آغوش کشیده بودم و می بوسیدمش و از اینکه پسر کوچولوی من یک ساله شده بود اشک شوق می ریختم و هزاران بار شکرت کردم....چقدر لحظه قشنگی بود پارسال در چنین لحظاتی مملو از دلهره و استرس بودم ....نگرانیم این بود آیا نی نی کوچولوی من سالم هست یا نه ...اما دقایقی بعد از اینکه با چشمان خیس وارد ...
26 بهمن 1392

راه افتادن مرد کوچک

سر نازنینم از وقتی به دنیا اومدی تمام اعمال حرکتی رو به سرعت یاد گرفتی بدون اینکه هیچ کمکی یا آموزشی بهت بدیم.......حدوداً از چهار و نیم ماهگی سینه خیز می رفتی و تقریبا حدود 6 ماه و نیمت بود که کامل چهار دست و پا میرفتی و همینطور ادامه پیدا کرد که الان یازده ماه و نیمت هست کامل داری راه میری....البته مثل آدم آهنی...هر وقت هم که بهت میگم تاتا کن بلند می شی راه میری و خودت میگی تاتا تاتا.....اما از آنجایی که زود خسته میشی زود می شینی و گاهی اوقات هم می خواهی تند تند راه بری که می افتی و دوباره شروع میکنی به چهار دست و پا رفتن   نازنینم امیدوارم با این پاهای کوچولو و قدمهای کوتاه در آینده بتوانی گامهای بلندی در راه درست برداری.... ...
26 بهمن 1392