صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

اندر احوالات ماه رمضان سال 93

حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس نفس زدن و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن می‌بینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را می‌آفرید هرچه عطر نارنج داشت ریخت توی تن تو بخشید به موهات و تو تنهای بی‌همتای من شدی     سلام به یکی یه دونه پسرم وسلام به همه ی دوستای گلم    امیدوارم طاعات وعبادات همگیتون مورد درگاه حق قرار بگیره   صدرا جونم از اول ماه رمضان برات میگم که درست اول ماه  رمضان مامان حمیده (مامان بابایی )به یک عمل فوری رفتن که با این برو وبیایی خیلی سختی کشیدی چون وقتی بیمارستان میرفتیم تو رو میسپردم پیش مامان فاطی درسته که ما...
1 مرداد 1393

حرفای بامزه صدرا کپلو ..............

  حرفای با مزه از صدرا کپلو مثل هلو :     مامان بیا بریم خونه مامان فاطی قول میدم با امیر حسین شیطونی  نکنم .   صبح که از خواب بیدارمیشه اول به صورت من نگاه میکنه میگه مامان برو ارایش   کن میگم صدرا جون مگه من بدم اینطوری میگی نه برو خودتو خوشگلتر کن .   یه روزی مامان فاطی موها شو رنگ میکرد میگی مامان تو هم موهاتو قرمز کن   من اینطوری دوست دارم ای شیطون برو موهای عشقتو قرمز کن .   روزی چند بار بهم میگی مامان بزار بزرگ بشم کار کنم برات از اون ماشین بزرگا   میخرم سیاه دوس داری یا سفید خودتم در جواب م...
22 تير 1393

این دو تا پسر ویه دنیا عشــــــــــــــــق

  یا حق... خوبِ عزیزم انگار بعد از دوسالگی ورق برگشت..تو و امیر حسین  شدید همبازی و رفیقِ هم... قبل تر هم بودید اما نه به این شکل.... یک چیزهایی این وسط بود...بزرگتر بودنِ امیر حسین ...خیلی کوچکتر بودنِ تو...ناتوانی در درکِ بعضی بازی ها و انجامشان برای تو...حسِ مسئولیت امیر حسین ... هر دفعه فروشگاه می رفتید...اجبارا لیستِ خریدی از مامانی فاطمه  می گرفتید و دوتایی با هم راهی می شدید...باران بود..برف بود..آفتاب بود..سرد بود...باد بود.. باز هم می رفتید...چند باری امیر حسین  گفت آجی خیلی مسئولیت داره..خیلی مواظبشم! دو  ساله که شدی...بالغ که شدی...امیر حسین  هم کم کم متوجه شد می تواند رویت ح...
19 تير 1393

اخ جـــــــــون 31 مـــــــــــــاهه شــــــــدم

  ماهگیت مبارک قند عسلم     صدرای من! کاش این روزها....چشمهایم هر چه میدید ضبط میکرد...با همین کیفیت! گوشهایم هرچه می شنید ذخیره میکرد....با همین وضوح! دستهایم ...تنم...آغوشم...خاطره ی این لحظه های کوچکی و بغل کردنهای بی حسابت را زنده نگاه میداشت...با همین تازگی! کاش بوی تن و گردن و دهانت...را شکلات پیچ میکردم...برای روزهای بی بیسکوییتی ام! کاش قلبم...توان دلتنگیِ این روزهای بی بازگشت را داشته باشد... دلم به شیرینی روزهای پیش رو خوش است... و امـــــــروزم را تا میتوانم می بینمت! می شنومت! میبویمت! در آغوش می گیرمت... بیا بغلم پسر...بیا وقت تنگ است...بیا تا عمیق نفس بکشم...
14 تير 1393

ماه مبارک رمضان وکوتاهی موی صدرا جونم ......

سلام عشق مامان سلام نفسم سلام جونم     یا لطیف... وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت،  چه حوصــله ای !  این مـوهــا، این چشم هــا ....  خودت می فهمــی؟  من همه اینها را دوست دارم.     پرنس کوچولوی من دیروز روز شنبه وقت ارایشگاه داشتی که چند روز قبلش تصمیم داشتم تا یه کم موهاتو کوتاه کنیم ولی دلم نمیومد ولی این بار دل وزدم به دریا این کارو عملی کردم .عزیز دلم موهات خیلی اذیتت میکردن حتی تو این فصل خلاصه با بابایی هم مشورت کردیم و.......به کوتاهی موهات راضی شد .صبح با مامان فاطی راهی ارایشگاه شدیم وموهای نازت کوتاه وکوتاهتر شدن وقتی ارایشگر...
8 تير 1393

شیطون بلای خونمون

دستانم تشنه ی دستای توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی انکه دغدغه های فردا را داشته باشم زیرا میدانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت....   رنگین کمان زندگیم عاشقانه دوستت دارم     پسر ناز دونم این ماه بیشتر از ماههای قبل بزرگ واقا شدی اینو خودم نه اطرافیانمونم میگن پسرم بیشتر منو درک میکنی احساس میکنم باهوش وفهمیده شدی انگاری خودت نیستی وبا یه پسر 6 ساله زندگی میکنم کلماتتم خیلی کامل شده ولی بازم شیرین ادا میکنی که دلم برات ضعف میره .این هفته چند روز ش عروسی بودیم سه شنبه حنا بندان بود که به علت شب تو رو نبردم و پیش بابا خواب بودی به عل...
30 خرداد 1393

30 ماهگی کلوچه واندر احوالات عسلک

مثل ساحل ارام باش .تا دیگران مثل دریا بی قرارت باشند.....   ای همه ی وجودم مثل دریا بی قرارتم ........     سلام به یکی یه دونم که روز به روز عاشقتر میشم   عاشق وروجکم که با شیرین کاریهاش دلم ضعف میره   گاهی اوقات محو تماشای ادا واطفالات میشم    انگار همون دیروز بود که یه پسر بچه یه روزه رو بغل کردم   روز ها چه زود میگذرد وقتی کنارمی   در کنارم بمان که با وجودت شادیم دو چندان میشود     دلبرکم     ماهگیت مبارکککککککککککککک   عسلکم میخ...
22 خرداد 1393

روز مرگی های توت فرنگی وچکاب 2 سال و5 ماهگی

وقتی که می خندی دردلم قيامت می شود... نمی دانم تو بلند می خندی يا دل من بندِ خنده توست که اين چنين ويران می شوم، هرچه هست توبخند، من آوار عاشقی را به دوش می کشم... سلام به توت فرنگی خوشمزه ی مامانی پسر گلم میخوام از روزهای با هم بودنت بگویم از شیرین زبونیات از کارای خوب وشیرینت بگویم که با دیدن وشنیدن این کارات ما را روزی هزار بار تا عرش میبری عاشقتر مان میکنی پسر گلم دوستت داریم که این لحظات شیرین را به ما چشاندی . صدرا جونم تقریبا 7 ماهه که میشه از پوشک گرفتمت که از همون اولاشم خ...
10 خرداد 1393

یه روز گرم افتابی با فندق خان

  یاحق........ بهارِ عمرم...این روزهایمان به بازی و بازی و بازی میگذرد...نمی دانستم باید برای این روزهایت انرژی ذخیره کنم...باید بدوم پا به پایت...بخندم مثلِ تو....و آنقدر دنیا برایم بِکر باشد که هر بار از دیدنِ زاغکی ذوق کنم! به خیالم بزرگ می شوی و میروی پی بازیت... اما گویی تا تو باشی بازی هم هست... کمی طولانیست..اما ماندگار! میدانم ثبتش نکنم به ازای شیرینی روز افزونت فراموشش میکنم! پسر شیطون بلایم مامورخ 1393/3/2 جمعه برای گردش وپیکنیک با خانواده مامان فاطی  رفتیم باغ خودمون .وای که چه هوایی داشت چقدر ساکت وبا صفا بود درختانی که با داشتن شاخ وبرگ محکم تلاش در بزرگ کردن میوه ی خودشان هستن  وگلهای زبیایی...
7 خرداد 1393