صدرا  جونم صدرا جونم ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

صدرا عشق مامان

پسری از جنس پاییز با بوی بهار...

یلدای زیبای 94

بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. یلدا مبارک بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. یلدا مبارک صدرایم چشمانت را برای زندگی میخواهم نامت را برای دلخوشی می نامم دلت را برای عاشقی میخواهم صدایت را یرای شادابی میشنوم دستت را برای نوازش وپایت را برای همراهی میخواهم عطرت را برای سر مستی میبویم خیالت را برای پرواز میخواهم وخودت را یرای پرستش   خدا جونم شکرت ت...
14 دی 1394

چقد دلم برات تنگ شده...کودک من

با تو آسمون چه زیباست  با تو دنیام رو به راهه با تو لبخند رو لبامه   با تو غصه هام تباهه وقتی تو باشی کنارم   دیگه غصه ای ندارم روشنه تموم شب هام   همه دنیام پر ماهه عشق من اگه نباشی   دیگه عاشق نمی مونم بی تو هر جایی که باشم   می گم عشق یه اشتباهه   ...
22 آذر 1394

صدرایم چهار سالگیت مبارک

      از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره / هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره   روز میلاد تو,معراج دستهای من است؛ وقتی که عاشقانه تولدت را شکر میگویم... تو چهار ساله شدی نفسم؟! چه ارام... چه خوش... چه باعظمت... خدایا چقدر دوستم داری ...ممنون... صدرایم؛ چهار سال پیش چنین روزی پر بودم از انتظار ....برای دیدن روی ماهت خوابم نمی ...
19 آذر 1394

بزرگ شدی پسر

مشغولم....مشغول روزمرگی های آشپزخانه ی عزیزم...پیشنهاد بازی می دهی..باید جوری سرگرمت کنم که به کارهایم برسم... _برو عروسک پوه رو بیار باهاش بازی کن...ببین داره صدات میکنه! و به جای پوه حرف میزنم! صدرا صدرا... می دوی سمت اتاق..برمیداری و می آیی همان حوالی من... من هم مراقبم که حواسم به بازیت باشد..به پوه..چون من زبانش هستم! ساعتی بازی می کنی..و من ساعتی زبانِ پوه می شوم...بجایش کمک می خواهم..بجایش هیجان می دهم..بجایش گریه میکنم و تو خوشحال از همبازی دوست داشتنی ات! یکهو کاسه و کوزه را بهم میزنی..پوه را پرت می کنی و خودت را روی زمین می اندازی و شروع میکنی به مثلا گریه... _مامان پوه که واقعی نیست! الکیه...تو بجاش هی حف میزن...
9 آذر 1394

زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم ، پس تا زیباترین پایان با تو ام

  همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌ دهند ، چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد … عزیز دلم 87.09.05 سالگرد عروسی من و بابائی بود و حالا هشتمین  سالیه که این روز قشنگ رو داریم با تو فرشته ی کوچولومون جشن می گیریم دوستون دارم بهونه های زندگیم شنیدم دوست داشتن از عشق برتر است حالا میتوانم کاملا ابن جمله را درک کنم چون تا قبل از ازدواج عاشقت بودم اما حالا چون کودکی وابسته به مادر دوستت دارم و از بودن...
5 آذر 1394

روزهای پاییزی

    برای دوست داشتنت قند عسلم دلی دارم به وسعت دریا ....نگاهی آرام به حجم آسمان و صدایی رساتر از پریشانی بادها.... تو در کنارم می بالی و اوج می گیری و من دستانم با لمس دستانت سرشار از آرامش می شود زیباترین خاطره هایم این روزها در کنار تو رقم می خورد.... تو و تمامی شیطنت هایت،تمامی شیرین زبانی و حتی اخم هایت.... با حضورت من بهترین مادر دنیا هستم و البته عاشق ترین.....   ...سلام پسرم قند عسلم عشقم نفسم امیدم صدرایم روزها وساعتها وحتی ثانیه ها به لطف تو وروجک چنان در حال گذر است که بعضی وقت ها خودم کم میاورم  از اول صبح در حا ل بازی وشیطنت وبخور وبریز حالا این جا کسی...
18 آبان 1394

عاشقانه هایم تمامی ندارد ...وقتی تو بهترین اتفاق زندگیم هستی

    باز هم در کنار هم بهار وتابستان بسیار زیبایی را سپری کردیم .خدا رو شکر به خاطر تمام لحظات زیبایی که به ما ارزانی داشت . تو این چند ماه مهمونی رفتیم چند بار پارک وخرید وتولدومسافرت وعروسی ......ودور دور کردنای همیشگی خلاصه اینکه تو خونه وبیرون مشغول بودیم وسعی کردیم از لحظاتمون استفاده کنیم وخوش باشیم . زندگی قصه و حرفیست که شیرینی آن  خنده ی توست  تلخی اش گریه ی توست  کاش پر باشد لحظه هایم همه از خنده ی تو  نفسم در گیر است ، لابه لای نفست  وای چقدر شیرین است طعم  نفست  سلام دوردونه ای شیرینم سلام ارامش جانم سلام...
9 آبان 1394

پسرم کودکی کن

سلام مادر بزرگ کاش زنده بودی و میدیدی ... که بالاخره بزرگترین آرزوی دوران کودکی ام برآورده شده است ... بدترین آرزویی را میگویم که یک کودک میتواند آرزو کند : " بزرگ شدن ... " کاش کاش بچه بودم که اگه دلمو میشکوندن با یک بوسه همه چی یادم میرفت   کوچیک که بودم ... شاید باورتون نشه ولی دنیا یه جور دیگه بود ... قسم میخورم که راست میگم ... خیلی چیزها الان هست که اون موقع نبود، از طرفی خیلی چیزها هم اون موقع بود که الان نیست ... ترجیح میدم الانی ها رو نداشتم و اون موقعی ها رو داشتم ... کوچیک که بودم ... آره ... دنیا یه جور دیگه بود ... یک دقیقه سکوت...
23 شهريور 1394

روزهای بی تکرار پسرکم

  پسر ناز من سه سال وهشت ماه است که وارد زندگی ما شده و بهترینها رادر زندگی برایمان آفرید. حس قشنگ مادر بودن را برای من و احساس پدری را برای امیر ،حس مادر بزرگی را برای مادرهایمان و.... خیلی از حسای زیبای دیگر برای نزدیکانمان.  پسر من حس زیبای مادری را به من داد وهمدم لحظه های خلوت و خاموشی شد که ساعتها نمیدانستم با این تنهایی چه کنم ، الان این موجود کوچک به قدری در این لحظات جا گرفته که نیاز به وقت اصافه دارم . از مادر شدنم لذت میبرم، از لحظاتی که ساعتها در آغوش میگیرم و نوازشش میکنم و او معصومانه در چشمانم خیره میشود. از مادر شدنم لذت میبرم که لحظه ای طاقت دوری منو نداره و با ندیدن من ناآرومه.من خدایم را شکر میک...
25 مرداد 1394